Friday, January 28, 2011

خاطرات ساده ... این روزها که میگذرد

این روزها که میگذرد ... جرات دیوانگی کم است ...
هزار اتفاق خوب میفتد و باز هم ... یک چیز زندگی کم است
... می دانم ... خوب می دانم ...
وقتش که بشود ... سیب سرخ خورشید هم از درخت خواهد افتاد


این روزها روی طریقه انتشار یک عقیده در یک شبکه کار میکنم ... توی دامنه خاص من مربوط به انتشار سلولهای سرطانی در شبکه سلولی میشه ... هنوز به نتیجه ای نرسیدم ولی خود مدلسازی ریاضی این موضوع برام خیلی جالبه












Tuesday, January 25, 2011

خاطرات ساده ... تنهایی

طبق آمار موثق ... یک سوم مردمان دیار نارنجی پوش ... تنها زندگی میکنن ... اصطلاحی که خودشان به کار میبرن
heerlijk rustig of vreselijk ongezellig
است که معنیش چیزی توی مایه های
آرامش شیرین یا بدبختی وحشتناک
میشود


Tuesday, January 11, 2011

خاطرات ساده ... زمان در زبان جدید ما


روزی-روزگاری نه خیلی دور ... از رفیق شفیقمون که اهل دیار زاینده رود بود ... زمان رو جویا شدم و جمله ... ۱۲ ربع کم ... را در جواب شنیدم ... جواب ایشان من و دوست دیگرمون رو به خنده ای حسابی واداشت که اختیار از دست برفت ... بگذریم

اون روز ما ندانستیم که چرخ روزگار ما رو با مردمانی دم خور میکند که این چنین زمان رو معین میکنن ...


۸:۳۰ = ساعت ۹ نیم ساعت کم
۸:۳۵ = پنج دقیقه گذشته از ۹ نیم ساعت کم
۸:۲۵ = پنج دقیقه مانده به ۹ نیم ساعت کم
۸:۴۵ = یک ربع به ۹

فیلمی که ساعت گندش از یاد من نمیره :)

توی پرانتز ... روزگاری را میگذرانیم که ارزش جان انسان در آن از عطسه بزی کمتر است پرانتز بسته.



Friday, January 7, 2011

خاطرات ساده ... من و استاد

استاد: هفته آخر مارچ ورکشاپ در آلمان داریم
کارگر اخراجی: شرمنده من احتمالا نیستم

استاد: ایکشال نداره ... رفتن به ورکشاپ مهمترین کار در جهان نیست. ۱۲ آپریل کنفرانس در بلژیک داریم
کارگر اخراجی: شرمنده ... من اون موقع هنوز برنگشتم

:)


Saturday, January 1, 2011

عقاید یک دلقک ... هاینریش بل


کتاب سرگذشت دلقکی از خانواده مرفه ... که دچار شکست عشقی شدید شده و بخش عمده کتاب به مرور شخصیت های زندگی او میگذرد. در این میان نقش ماری-همسر و هنریته-خواهر بزرگتر بعد عاطفی کتاب رو در بر میگیرن.

از کتاب صفحه ۳
من دچار مالیخولیا و سردرد هستم. از وقتی ماری پیش کاتولیکها رفته است این دو مرض شدت بیشتری پیدا کرده اند. یک وسیله درمان موقتی وجود دارد و آن الکل است. و یک وسیله درمان قطعی و همیشگی و آن ماری است. دلقکی که به می خوارگی میفتد زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط میکند.

از کتاب صفحه ۱۶
تا پانصد مارک در ماه میشود خوب زندگی کرد ... اما میان پانصد و سه هزار مارک بدبختی محض است

از کتاب صفحه ۴۳
این عقیده که " او باید دیپلمش را بگیرد" مسیله ای است که کمیته مرکزی آشتی نژادی باید به آن توجه کند. واقعا این یک مسیله نژادی است: دیپلمه ... غیر دیپلمه ... معلم ... دبیر ... لیسانیسه ... غیرلیسانسیه ... هر یک از اینها یک نژادند.

از کتاب صفحه ۱۱۳
گفت: چه خبر شده؟
گفتم: کاتولیکها مرا عصبانی میکنن چون مردم بی انصافی هستن

خندان پرسید: پروتستانها چطور؟
گفتم: آنها با ور رفتن با وجدانشان آدم را ناخوش میکنن

گفت: خدانشناسان چطور؟
گفتم: آنها آدم را به دهندره میاندازند چون همیشه فقط از خدا حرف میزنن

پرسید خود شما چه هستید؟
گفتم: من یک دلقک هستم و یک موجود کاتولیک وجود دارد که من به او شدیدا محتاجم:ماری- ولی شماها از اتفاق همین موجود را از من گرفتید

گفت: یاوه نگویید. این مزخرفات را از سرتان بیرون کنید. ما در قرن بیستم زندگی میکنیم.
گفتم: به همین جهت- اگر قرن سیزدهم بود من یک دلقک درباری بودم و حتی کاردینال هم کاری به این نداشتند که من با ماری ازدواج کرده ام یا نه


از کتاب صفحه ۲۵۰
دستهای مردانه ... دستهایی برای دست دادن ... کتک زدن و طبیعی است برای تیراندازی و امضا کردن هستن
دستهای زنانه تقریبا دیگر دست نیستن فرق نمیکند میخواهد کره روی نان بمالد یا گیسوان را از روی پیشانی به عقب بزند. هیچ عالم الهی به این فکر نیفتاده است که درباره دستهای زنانه در انجیل صحبت کند. ورونیکا ... ماگدالنا ...مریم و مارتا این همه دستهای زنانه در انجیل که نسبت به مسیح محبت کردن



Followers