Wednesday, July 29, 2009

آدم و حیوان

حیوان ضاحک ... این که میگویند حیوان ناطق ...عوضی است. خیالت مورچه ها با هم حرف نمیزنن؟ ندیده ای وقتی توی صف به هم می رسند ... دو ساعت می ایستند و حال و احوال میکنن؟ پایانه های عصبی و گیرنده های شیمیایی! حرف مفت است. می ایستند و حال و احوال میکنن. آن ها هم نطق دارند ... آدم و حیوان فقط در خندیدن توفیر میکنن. ادما-  اگر آدم باشن- میفهمند که به همه چیز بایست خندید. انما الحیوه الدنیا لعب و لهو ... به همه چیز باید خندید

من او - رضا امیرخانی

مطالعه در پارک ... وقتی نسیم خنک عصرگاهی نزدیک به غروب میوزه ... حسی به آدم میده که ... باید حداقل یه بار تجربش کنی



Sunday, July 26, 2009

اخبار

اگر یکی از من بخواد ...  اخبار مهمی که در ۲۶ سال شنیدم رو بگم ... شک ندارم دو خبر بالاتر از خبرهای دیگس ... امروز چند فلسطینی در نوار غزه فلان شدن ... امروز چند دستگاه ماشین در جاده ... فلان شدن ... تا حدی که بعد از مدتی ... واقعا احساس تاثر نمیکردم ... اینگار قسمتی از زندگی من شنیدن این اخباره ...فکر کنم باید چند تا خبر دیگه هم با تلفظ شاغلام پیروانی اضاف کنم ... امروز  ... عزیزی ... جوانی ... پرپر شد ... امروز هواپیمایی در راه فلان شد

در مورد رفتن ادما به دیار باقی ... ساده ترین نگاه متوجه فرد رفته است ... من به عنوان کسی که در جریان رفتن چند عزیز نزدیک به اون دیاربودم ... میتونم بگم ...بسته به ضریب نفوذی اون فرد ... ممکنه تعداد زیادی از آدمای اطراف او هم ... وارد فضای مجازی باقی بشوند ... شک نکنید ... از خونواده شروع کنید ... با فامیلای درجه اول ادامه بدید ... تا به بقیه برسید ... خونواده اون فرد ... دیگه زندگی عادی رو تجربه نخواهند کرد





 ...
...    
 

نتیجه گیری

به نظر میاد معده ادمیزاد آخرین عضوی باشه که با فضای جدید منطبق میشه ... هنوز معده من با  غذاهای اینا مشکل داره و همین باعث میشه که جلسات  عصر کنفرانس با صداهای عجیب غریب معده بنده مخلوط بشه ... هر از چند گاهی یکی برمیگیرده ... برای رفع  اتهام از کنار دستان ... لبخندی تحویل میدم و اقرار میکنم که صدا از من است

نتیجه گیری فنی مهم کنفرانس این بود که زمینه ... طراحی کامپیوتری دارو ... زمینه برای کار بسیار دارد ... اگر کسی علاقه مند باشه ... به نظر میاد از لحاظ آکادمیک و مالی زمینه خیلی خوبی باشه ... اکثر روش های موجود از الگوریتم های ژنتیک استفاده میکنن که جای روش های یادگیری و روش های داده کاوی بسیار خالی است ... به نظر میاد در آینده نزدیک شاهد یک رویکرد جدید در این زمینه باشیم

Tuesday, July 21, 2009

من و دارو ... علم و صنعت


به پیشنهاد استاد برای ثبت نام در کنفرانس گوش نکردم ... اینقدر دست دست کردم که زمان ثبت نام گذشت ... جمعه عصر ... در حالیکه ... از افسردگی های این موقع وطنی خبری نیست ... بهش توضیح میدم که مطالب کنفرانس دارو شناسی ... به چه درد من میخوره ... من هیچی از دارو نمیفهمم و احتمالا خوابم میبره ... جواب میاد که ۴ روز در کنفرانس داروشناسی ... فقط یه کم با آدمای جدید آشنا شو ...چیزی که توی کنفرانس مهمه  ... آدما هستن ... نه مطالبی که ارایه میشه ... خلاصه ... استاد که سرشناس باشه ... با یه ایمیل ... ترتیب ثبت نام شاگردشو میده ...

اینجا کنفرانس داروشناسیه ... یه تعدادی آدم شیمیدان هستن ... یه تعدادی آدم کامپیوتری ... تعداد زیادی آدم  ترجمه شده به شیمی انفورماتیک ... سرگردون دارم تو جمعیت وول میخورم که یکی میگه ... چه کاره ای ... از دانشگاه و استاد میپرسه ... از خودش هم میگه ... کارمند کارخونه داروسازیه ... آخرین سوالش این بود ... فکر میکنی استادت به  تحقیقات در زمینه دارو علاقمه مند باشه ... ادامه میده ... وضع الان یه کم بده ... ولی مطمین هستم در آینده نزدیک  کارخونه پول خوبی میده ... تا اینجا که من فهمیدم ... حداقل ۳ نفر از کارخانه های داروسازی  کشورهای اطراف اومدن اینجا ... این آدما بعد از ارایشون ... نیازمندیا و مشکلات کاری کارخونه رو میگن ... بعد  هم  به طریقی تحریک میکنن که ملت روی مشکلات اونا کار کنن ... به یکی میگم ... من توی داروشناسی بیلمزم ... جواب میده ...نکته اینه که تو میدونی باید به کدوم مولکولها حمله کنی ... بعد باید ترکیبی رو  پیشنهادکنی ... که  بره به اون مولکولا بچسبه .... مشکلی که هست ... اینه که  پیداکردن یه ترکیب که فقط به مولکولهای هدف بچسبه ... کار آسونی نیست ... چرخیدن مولکولها به دور خود هم ... موضوع رو قوز بالای قوز میکنه ... باید اقرار کنم که به موضوع دارو کمی علاقه مند شدم ... موضوعی که برخلاف کارای پیشینم ... فقط یه بازی برای  اهداف شبه آکادمیک نیست

به قول قدیمیا ... اینجا ... استاد میدونه شاگردشو کدوم کنفرانس بفرسته

Friday, July 17, 2009

زوربای یونانی

نه هفت طبقه آسمان و نه هفت طبقه زمین برای جادادن خدا کافی نیست ولی قلب انسان به تنهایی میتواند او را در خود جای دهد ... پس مواظب باش هیچ گاه دل کسی رو نشکنی

. این حرف از دهن ... زوربای یونانی ... در کتابی به همین نام ... خطاب به اربابش که او رو ... کرم کتاب ... مینامد ... خارج شده 

زوربای یونانی ... کتابی فلسفی  با زبان ساده زندگی ... وقتی داری میخونیش ... قضاوت تو در مورد زوربا ... همیشه میون دو تا بینهایت در حرکته

از شما چه پنهون ... یکی از مواردی که در باکت لیستم گذاشتم ... پیداکردن فردی شبه زوربا و گذراندن چند صباحی با اوست



Saturday, July 11, 2009

زمانی برای دوست داشتن ... قلندران پیژامه پوش

چه قدر زمون میخوای که از یکی خوشت بیاد ... مدت زمونی که برای دوست نداشتن آدما نیازه رو خودم میدونم ... یه لحظه برای دوس نداشتن کافیه ... اما برای دوس داشتن آدما ...فکر کنم ... زمان زیادتری بخواییم ... مخصوصا افرادی با ویژگی های ما
او یه بیست روزی در این شهر بود ... به نظر میومد که خیلی چیزا داره ... چیزایی که برای خیلیا ارزشه و برای من دقیقا ضد ارزش ... میگفتن استاد فلان دانشگاهه و یا فلان قدر مقاله داره ... نمیدونم خفنه و هزار تا چیز ضد ارزشه دیگه ... نگاه اول من ... یه فرد کوچولویی بود که ورزش نمیکرد و خانوادش در اولویت دومش بود ... ولی من ازش خوشم اومد ... میتونم اقرار کنم ... روز بیستمی که داشت اینجا رو ترک میکرد ... ناراحت بودم ... میدونی چرا؟ چون خیلی ساده و خودمونی رفتار میکرد ... در بیان عواطفش خست به خرج نمیداد و هیچ موقع احساس نمیکردی که غریبه ای ... پشت کامپیوترم میشست و مسنجر من رو چک میکرد ... اصلا با این رفتار خودمونیش ... احتمال هر گونه ناراحتی رو از من سلب میکرد ... رفتاری که تو که از یه مرد متاهل با ۱۰ سال تفاوت سنی کمتر انتظار داری

بگذریم


قدیمترا ... توی یکی از پستای خدابیامرز ۳۶۰ ... راجع به دلایلی که یه آدم ممکنه از یه فیلم خوشش بیاد صحبت کردیم ... حالا چه موقع آدما با یه کتاب حال میکنن؟ جی دی سلینجر تو کتاب معروفش ... توی پرانتز ... ناطور دشت ...میگه ... وقتی با یه کتاب حال میکنه ... که بلافاصله بعد از خوندن اون کتاب ... هوس کنه به نویسنده کتاب زنگ بزنه ... باهاش راجع به کتاب صحبت کنه ... و خودش اقرار میکنه که این هوس براش در مورد خیلی از کتابای کلاسیک رخ نداده ... حالا بعد از مدتا برای من این هوس بوجود اومده ... بعد از خوندن کتاب قلندران پیژامه پوش ... حکایت چند پیرمرد ... که دور هم جمع میشن ... چایی نبات می خورن ... گاهی هم قروقوروت بالا میندازن ... با زمین و زمان حال میکنن ... کتاب حاوی ... محاورات روزانه این افراده ... برخلاف نظر خیلی آدما ... برای من که پیریه ایده آله ...


Sunday, July 5, 2009

منبع لایزال امید

نمیدونم ... چند سال بعد ... به یکی در جایگاه فعلی خودم ... اجازه میدم که منو بشگون بگیره ... اجازه میدم که منو کوچولو صدا کنه
نمیدونم ... چند سال بعد ... با یکی در جایگاه فعلی خودم ... چند ساعت در روز دردودل میکنم ... چند ساعت در هفته بهش امیدواری میدم
نمیدونم ... چند سال بعد ... با یکی در جایگاه فعلی خودم ... چه قدر رفیق میشم
نمیدونم ... چند سال بعد ... یکی در جایگاه فعلی من ... آیا منو ... منبع لا یزال امید ... صدا خواهد زد

نمیگم پدر ایده عالی بودی ... ولی رفیق خیلی خوبی بودی ... روزت مبارک




Thursday, July 2, 2009

کارگر اخراجی ... ادبیات

خیلی ناراحته ... حسابی شاکی ... اشک رو به راحتی میشه  تو چشاش دید ... یه پرتقالی اصیل ... برخورد زیادی نداشتم باهاش ... ولی مثل این که ... این خصوصیت پرتقالیاس که زود صمیمی میشن ... از استادش شاکیه ... اشکشو تو  جلسه صبح در اورد ... بعدازظهر زنگ زده بود بهش ... ازش عذرخواهی کرده بود ... عجب استادای پیدا میشن ... ازش میپرسم ... عزیز دل برادر ... تو نهایت سعی خودت رو کردی .... با سر جواب بله میده ... بعد با خنده میگم ... پس مشکلت چیه ... نهایتش ... اخراج میشی ... خیلی حال میده ... من تو عمرم ..کلی ازشرکتا ... اخراج شدم ... اصلا بچه ها به من میگفتن کارگر اخراجی ... حالی می بردم ... خندش گرفته ... ادامه میدم که قراره . آخر امسال هم اخراج شم ... تاکید میکنم ... تا زمانی که تمام سعیتو به کار میگیری .... هیچ موقع ... هیچ اتفاق بدی نمیفته ... راضی نیست ... خوب نباشه ...مشکل اونه ... دیگه دندوناشم پیداس ... منم خوشحال
بگذریم 
این خارجیای عزیز ... خیلی بیش از اون چیزی که فکر میکردم ... با ادبیات ما آشنایی دارن ... حداقل در سه مجلس متفات ... این پدیده رو دیدم ... مضحک ترینش ... این بود که یه بابایی از من پرسید ... چرا در کتابای ترجمه خیام ... به جای لفظ شراب از لفظ تریاک استفاده کردن ... من ... یه چند ثانیه هنگ کردم ... بعد خندیدم ... بعد دلایل ممنوعیت شراب رو توضیح دادم ... تو دلم میگم ... سانسور تا این حد! خدا خودش  ادبیات ما رو  حفظ کنه

...


 ...

Followers