Tuesday, June 21, 2011

خاطرات ساده ... شغل آینده

از خیلی وقت پیش ... شغل ایده آل من کتابداری بود ... کارکردن در یک کتابخونه ساکت و آروم ... هیچ موقع یادم نمیره وقتی که با یکی از صمیمی ترین دوستام به کتابخانه ای رفته بودیم ... وقتی آرزو کردم که روزگاری همه این کتابها رو خونده باشم ... خنده ای بلند در فضای کتابخونه سر داد و گفت که دیوونه ... من آرزو میکنم اندازه همه این کتابها پول داشته باشم ... منم خندم گرفت ... بس که خندش شیرین بود :)
بگذریم ... در زمونه ای که انواع و اقسام سیستمهای ریکامندر وجود داره ... شغل ایده آل من (مخصوصا در زمان پیری) ... کار کردن در یک کتابخونس ... جایی که بر اساس این که طرفم چه ژانری رو دوس داره و یا قبلا از چه کتابایی خوشش اومده ... اول براش یه چایی بریزم و بعد هیمنطور که خاطرات شخصی خودم رو در مورد کتاب پیشنهادیم براش تعریف میکنم ... نظرش رو توی چهرش تعقیب کنم

:)






Thursday, June 16, 2011

خاطرات ساده ... ایام امتحانات

این روزها که میگذرد ... ایام امتحانات است اینجا ... ما هم در کسوت دانشجویان دکترا باید اساتید رو در تصحیح برگه های -تمرینات و امتحانات- و برگزاری امتحانات یاری رسانیم ... فضای اینجا فضای آرامش و اعتماد است ... بدون حاشیه ... اصلا تاکیدی بر این وجود ندارد که بچه ها تمرین-پروژه رو از روی هم کپی نکرده باشن ... وقتی بچه ای اجازه میخواهد که جلسه امتحان رو موقتا به منظور دستشویی- خرید آب معدنی و غیره ترک کند ... هرچند قبل از او چندین دانشجو برگه را تحویل داده باشند ... باز هم بدون دردسر ناظر جلسه به او اجازه ترک جلسه را میدهد ... همه فقط به امتحان فکر میکنن
:)

Thursday, June 9, 2011

خاطرات ساده ... بسیار سفر باید کرد

خوب چند روزی تعطیل بودیم و پیشنهادی شد و ما هم قبول کردیم و رهسپار کشور چکمه ای شدیم ... خوبی قاره سبز همینه ... کافیه کمی وقت و پول داشته باشی تا روزی دیگر رو در کشوری متفاوت به سر کنی ... به میلان رفتیم که در مقایسه با رم شهری است با فضای باستانی بسیار کمتر ... روز دوم رو در سوییس و شهر لوگانو مهمان یکی دیگر از دوستان بودیم ... دوستی که از فرسنگها فاصله هنوز انرژي مثبتش رو حس میکنم ... من خیلی زود عاشق کسانی میشم که ... بی انتظار ... همه چیشون رو تو دوستی میزارن وسط ... بگذریم ... لوگانو رو با اون طبیعت بکرش حسابی گشتیم و دوستمون مشکلات زبان ایتالیایی و تبدیل واحد از یورو به فرانک رو برای ما حل نمود ... خووودایش خیرش دهد جزیلا و جمیلا توامان ... روز سوم رو در ونیز گذراندیم ... شهر خیابانهای آبی ... چیزی که من رو به خنده وا میداشت این بود که من انتظار داشتم ملت قایق سوار ... مثل خشکی ... قضیه مربوط به لاین رو رعایت کنن ... همه از سمت راست خودشون حرکت کنن ولی عجب خ.تو.خ بود :))‌ ... کوچه های باریک و سنگ فرش ونیز همراه آفتاب و کافه های خیابانی ... فضای متفاوتی داشت که به من بسیار چسبید :)

توی سفرهای غربت ... یه تیکه از سفر هیچ موقع کامل نمیشه ... موقعی که دوس داری زودتر برسی خونه و سوغاتی ها رو بدی به بروبچس و لبخند رضایت رو , رو لباشون تعقیب کنی :)


Wednesday, June 8, 2011

خاطرات ساده ... شیرینی تحقیق واقعی

بسته ای گز خریدم و راهی جلسه دفاع شدم ... طبق معمول چند دقیقه ای زود رسیدم ... کتابچه تز رو دادن دستم ... مات و مبهوت به کتابچه نگاه کردم ... تز دکترا به قطر ۶۷۲ صفحه ... میدونستم دوستم روی زبان شناسی کار میکنه ... عنوان تز رو میخونم ... گرامر زبان ماکالرو ... شروع میکنم به خوندن تز ... ابتدای تز توضیح داده شده که جمع آوری داده ها به چه شکل بوده ... این که سالی چند ماه به تیمور شرقی سفر کرده ... تمامی سخنان رو با نوار ضبط کرده و بعد شروع به جداسازی کلمات و اجزای زبان ... حس شیرینی به من دست داد ... لذت یه تحقیق واقعی ... این که در جهانی که خیلیا دغدغه مسایل مهم جهانی دارن ... یه دانشجوی دکترا ۴ سال وقت میزاره برای زنده کردن زبانی که به قول خودش تنها توسط ۶۵۰۰ نفر استفاده میشه ...
آخرش که باهاش صحبت میکردم ... بهش پیشنهاد دادم اتفاقات جانبی که براش رخ داده رو کتاب کنه ... اولین چیزی که به ذهنم رسید
چیزی شبیه کتاب فرزندان سانچز بود


Followers