Wednesday, September 26, 2012

خدمتکار


کتاب رو که میخونی خیال میکنی که وصف روزگار خیلی دور است ... هرزگاهی که تاریخی در کتاب میبینی ... دقیق تر میشوی ... میبینی ... نه برای همین ۵۰ سال پیش است ... حوالی سالهای ۱۹۶۰ ... مکان کتاب می سی سی پی امریکاست. جریان اصلی کتاب در مورد ملموس ترین نوع نژاد پرستی  --سیاه پوست و سفید پوست--- است. کتاب از زبان سه راوی - ۲ زن سیاه پوست و ۱ زن  سفید پوست بیان میشود. نقدهای بیشتر رو میتونید اینجاها ببینید.

چیزی که من به شخصه لذت بردم ... این بود که عده ای نیاز به تغییر رو حس کردن ... شروع به نوشتن کتابی کردن ... و در این راستا زندگی خود و خونوادشون رو در معرض شدیدترین تهدیدها قرادادند ... کاری که میتونه الگوی ماها باشد اگر به دنبال تغییریم.

دانشکده علوم اجتماعی

من برای اولین بار دارم تحقیق در یک دانشکده علوم اجتماعی رو تجربه میکنم ... در مقایسه با دانشکده های فنی که قبلا در اونها تحصیل میکردم ۲ تفاوت عمده میبینم. اول این که چینش صندلی ها در کلاسها اغلب به شکل دایره است که دانشجویان بیشتر بتونن بحث کنند و دوم فصل-بندی کتابهاست. خیلی از کتابهای درسی به صورت زوج و فرد فصل-بندی میشوند تا بچه ها به دو گروه اصلی زوج و فرد تقسیم شوند و امکان مباحثه بالاتر رود


به این فکر میکنم چند درصد از ماها اگر تابع شرایط نبودیم در دانشکده علوم اجتماعی وطنمون تحصیل میکردیم؟







 

Friday, September 14, 2012

صداقت از من ... سیاست از تو

 سوال کردند ... صادقانه جواب دادم ... صداقتم حماقت تعبیر شد
سوال کردم ... جواب رو با سیاست پیچاندند .... گیر ندادنم حماقت تعبیر شد 
میخوام گله کنم ... یاد حافظ میفتم
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات ... به خواست جام می و گفت "عیب" پوشیدن

آخرش هم خودابیامرزی حواله پدربزرگم میکنم که تکیه کلامش "چه بگویم که ناگفتنش بهتر است"  بود




Followers