Friday, February 25, 2011

خاطرات ساده ... you marry your supervisor

روزای اول دوران دکترا ... چند تا کارگاه عملی گذاشتن برامون ... از نحوه ارتباط با استاد راهنما بگیر تا مدیریت زمان و نحوه ایجاد شبکه در کنفرانس ها ... در یکی از همین کارگاههای عملی یه استاد دانشگاه دعوت کرده بودن که کلا انتظاراتش رو از دانشجوی دکترا بگه ... استاد جملشو اینطوری شروع کرد

You marry your supervisor for 4 years

بعد ادامه داد که دوران دکترا ... تنها دوران آکادمیکیتونه که یه استاد ... شخصا ... به شما فیدبک میده و
باید حسابی قدر این فیدبکهای شخصی رو بدونید و استفاده کنید

بگذریم

یه ماهی میشه که استادم برای یه کار تحقیقات مشترک با بچه های وکا رفته نیوزلند ... خبردار شدم که زلزله ای نیوزلند رو لرزونده و خسارت و نگرانی و دلهره و ... خلاصه ایمیلی زدیم به استاد ...

که نگارا یک دم نظر کن حال ما بنگر ...

استاد هم با عذرخواهی که چرا زودتر خبر نداده ... سلامتیش رو به ما اعلام کرد ... خلاصه دلمان آرام گرفت


Saturday, February 12, 2011

خاطرات ساده ... روم ... قبل از سفر

من به نیروهای متا اعتقاد دارم ... اصلا این نیروهای متا برای من خیلی ملموسن ... مثلا مطمینا اگر باعث خنده عزیزی در اون دور دورا بشم ... این خنده یه گلوله برکت میشه ... میچرخه میچرخه ... بعد گروپ وارد زندگی من میشه :) بگذریم

سال پیش که در وطن بودم ... هدیه ای از هلند تقدیم پسردایی ۸-۹ سالمون کردیم ... با صداقت بچه گانش گفت که عاشق ایتالیاس و از هلند کل یوم خوشش نمیاد ... در کنار نگاه های پرسشگر دیگران ... من واقعا از صداقتش خوشم اومد ... این سری تو فکرم بود که یه چیز ایتالیایی براش بگیرم ... همین چند هفته پیش بود که پرس و جو کنان به دنبال مغازه ای بودم که سوغاتی ایتالیایی بفروشه ... خلاصه این قضیه پسردایی-ایتالیا خودش یه پروسه بک گروند شده بود تو ذهنم ... لبخند پسردایی همش تو ذهنم بود ... تلاش و پرس و جو به جایی نرسید ... تا اینکه بر اثر نیروهایی که من ربطش میدم به متا ... ناخواسته و ناگهانی عازم دیار روم شدیم ...
در غیر قابل پیش بینی ترین زمان ممکن ...
من روم رو به شکل یک لبخند دیدم







Thursday, February 3, 2011

خاطرات ساده ... Your Old Love Is Still There ;)

این روزها که میگذرد ... کتاب پایگاه داده بچه های لیسانس رو مطالعه میکنم که به قول استاد ... زبان ارتباطیم با بچه های لیسانس یکسان باشد ... یه قسمت از کتاب برام جالب بود ... به نظرم میتونه یه سکانس از فیلم بایوگرافی خیلی از رفقای من باشه


Although you always wanted to be an artist, you ended up being an expert on database because you love to cook data and you somehow confused database with data baste.

Your old love is still there, however, so you set up a database company, ArtBase, that builds products for art galleries. The core of this product is a database with a schema that captures all the information that galleries need to maintain.




Followers