Tuesday, April 27, 2010

همچون ستارگان

خب فرصتش پیش نیومده بود یا علاقه نداشتم ... یا هر بهونه ای میشه آورد ... به هر حال من سراغ نجوم و ستارگان و غیره نرفتم و چیزی هم نمیدونم در موردشون ... فیلم خیلی دور خیلی نزدیک میر کریمی هم خیلی سعی کرد یه حسی رو منتقل کنه که در مورد من به شخصه موفق نبود ... کتاب جدید ... همچون ستارگان اثر کاترین پترسن ... رمانی است که برهه ای کوتاه از زندگی یک خونواده پر از مشکلات آمریکایی رو بیان میکنه ... حالا توی این وانفسا ... دخمل کوچیک خونواده علاقه زیادی به نجوم و ستارگان داره ... و این علاقه تاثیرش رو در جای جای زندگی این دخمل بچه میزاره ... جاهایی از کتاب ... وقتی به هیچ بودنش در مقابل جهان هستی پی میبره ... تحمل مشکلات براش آسونتر میشه


از کتاب:
از شدت هیجان خوابش نمیبرد. سال های درازی طول کشیده بود تا نور آن ستارگان به چشم انجل برسد. آن قدر که از تصور او خارج بود. ستارگان باشکوه ترین و حیرت انگیزترین چیزهایی بودند که انجل در عمرش دیده بود. وقتی نور خود رو به زمین فرستاده بودند ... او ... انجل مورگان زنده نبود و حتی سال های سال به تولدش مانده بود. انجل از تصور این موضوع بر خود میلرزید. انجل حتی نزد آن ستارگان به اندازه یک حباب هم نبود. حتی به اندازه یک ذره غبار. حتی ...حتی ... سعی میکرد چیزی کوچک تر از هیچ تصور کند ... اما نمیتوانست




Saturday, April 24, 2010

فرانی و زویی

این حالت آشفتگی ...یا هر چیزی که اسمشو بزاری ... حداقل توی یه برهه از زمان برای همه بچه هایی که دغدغه دین-خودا دارن ایجاد میشه ... رفتاری که شاید  از نظر دیگران یه آشفتگی محض به نظر بیاد ... در حالیکه فرد آشفته ... از این آشفتگیش لذت میبره ... داره با یه نگاه عاقل اندر سفیه به اظهار نظر دیگران در مورد خودش گوش میکنه ... توی دوستای اطراف خودم چندم موردی دیدم ... چیزی که توی این برهه به درد میخوره ... وجود یه مرشده ... یه شخصی که فرد آشفته بهش اعتقاد داشته باشه ...خیلی وقتا شده روزگار نقش یه مرشد رو بازی کرده

بگذریم

کتاب فرانی و زویی از دید من توصیف کننده یکی دیگر از این آشفته حالانی است که هر لحظه ممکن است در کنار خود ببینیم ... فرانی دختر خونواده است که در قسمت اول کتاب قراره آخره هفته رو با دوست پسرش بگذرونه ...پسر داره غذا میخوره ... به زمان فوتبالی که عصر قراره انجام بشه فکر میکنه و حتی خیلی دوس داره مقاله ای که اخیرا نوشته رو به فرانی نشون بده ... اونور میز... فرانی شروع میکنه به نقل داستان یه رعیت که با یه کوله پشتی از نون و نمک ...شروع میکنه به سفر برای پی بردن به حقیقت انجیل ... این قسمت کتاب  تا غش کردن دختر و بازگشتش به خونه ادامه پیدا میکنه ... قسمت دوم کتاب ...زویی ... برادر فرانی ...سعی میکنه مشکلات فلسفی خواهر رو سامان بده ... مکالمات زویی با مامانش و فرانی ... به مرور پخته تر میشه و بی شک یک سوم پایانی کتاب جز قشنگ ترین قسمتای کتابه
از کتاب ... صفحه ۱۳۵
فرانی خطاب به زویی ... تو میگی من چیزی از دعای عیسی میخوام -- که به قول تو ... در واقع من رو به اندازه کسی که یک کت پوست سمور میخواد ... یا میخواد مشهور بشه ... یه یه جور پرستیژ احمقانه داشته باشه ... زیاده طلب میکنه ... من همه اینها رو میدونم 

Tuesday, April 20, 2010

اشک ها و لبخندها

مامان بزرگ آلزایمر گرفته ... منو به یاد نمیاره ... ولی هنوزم وقتی میگم بهش
مامان جون ... وقتی میخندی خیلی خوشگل میشی ... کل صورتش رو  خنده فرا میگیره ... اونوقته که برای چندمین بار شروع میکنه به بوس کردنم

بگذریم ... خدا عمر با عزت بهش بده ... اول که باهاش برخورد میکنی ... تو رو یادش نمیاد ... ولی همچنان دستش به دعاست ... دعای سلامتی و دل خوش از زبونش نمیفته ... یواش یواش میخوای بغز که کنی ...زیر گلو جمع شده ... چشای پر آب ...گوشت پیشه مامان جونه ... میبینی مامان جون داره از گذشته میگه ... این قدر مخلوط قشنگی از گذشته و حال و آینده رو بیان میکنه که تو میخوای بزنی زیر خنده ... دکتر میگه این  آلزایمر برای سلامتیش مناسب تره ... دیگه غصه عزیزان نمیخوره ... اگر بدونی چه قدر بانمک شده

سایت همچنان با عزت بر سر ما باد ... تویی که منبع لایزال مهربونی رو معنا کردی
 


Tuesday, April 13, 2010

پرواز را به خاطر بسپار

کتاب پرواز رو به خاطر بسپار  به یکی دیگر از اثرات جانبی جنگ ... اون هم جنگ جهانی می پردازد ... اون زمان که خونواده های یهودی برای حفظ بچه هاشون مجبور میشن که اونا رو بفرستن به روستاهای دور افتاده ... بچه های شهرنشین ... مشکلات باورنکردنی با مردم بومی پیدا میکنند ...  همینطور که کتاب رو میخونی به همه چی شک میکنی ... به طور واضح  با ترجمه مشکل پیدا میکنی ... فضای ترسیم شده کمی غیر باورانه میاید ... همه این ها رو میزارم به حساب روحیه خشن مردم در زمان جنگ ... از اون دسته کتابهایی است که یک بار و فقط یک بار توصیه میشه که خونده شود
بگذریم
استخدام فله ای خدام در حرم امام رضا ... باعث شد که یکی به آرم روی لباسم گیر بده ... دیگری میگفت  نافله میخونی یا کتک میخوری


Sunday, April 11, 2010

مجازی- واقعی

توی وطن همه چیز واقعی تره به جز عشق که
 مجازی شروع میشه ... مجازی داغ میشه ... مجازی تموم میشه


Saturday, April 10, 2010

خاطره‍

هر بار که به وطن برمیگردم ... عکس خانوادگی توی قاب ... کمی خاکستری تر میشه ... عکس رنگی ... به سیاه و سفید نزدیک میشه ...
 خودم خیلی اهل مرور خاطرات نیستم ... ولی امون از ذهن ناخودآگاه

Followers