Saturday, July 31, 2010

جود گمنام ... Jude the Obsecure



همه ما کم و بیش به خوندن کتابای قهرمان پرور و پایان خوش* تمایل داریم ... کتاب جود گمنام ... اثر متفاوت توماس هاردی ... ترجمه ابراهیم یونسی ... بسیار سعی میکنه که یه تصویر واقعی ... هر چند بسیار تلخ ... از زندگی رو تعریف کنه
کتاب با داستان پسرک یتیمی که رویای دانشگاه و مدارج بالای ترقی در سر داره ... شروع میشه ... و انصافا پسرک در همین راستا هم تلاش بسیاری میکنه تا سن ۱۹ سالگی که اولین برخوردش با قشر زن رخ میده ...

از کتاب صفحه ۴۹
و جود ... این دانشمند تازه کار ... این کسی که انتظار داشت در آینده دکتر الهیات ... استاد ... اسقف و از این قبیل باشد ... اکنون از این که میدید زیبایی روستایی او را مورد لطف قرار داده و با او به گردش آمده است احساس غرور و افتخار میکرد

یواش یواش ... جود به این نتیجه میرسد که دوست داشتن زن زیبا خیلی بهتر از این است که آدم دانشجو و یا ... باشد

تا اواخر کتاب ... جود پرسودای ما همچنان درگیر زن و بچه و مسایل روزمره است ... تا این که در صفحه ۴۱۱ خطاب به جمعی که به دیده تحقیر نگاش میکردن سخنرانی غرایی میکنه که در این مقال نمیگنجه و آخرش اضافه میکنه که ... آنچه من میخواستم انجام دهم ...هنوز دو سه نسل کار دارد ... حقیقتش ... من با این جمله آخری ... بیش از هر جمله دیگری در این کتاب ارتباط برقرار کردم

* happy end




Thursday, July 29, 2010

خاطرات ساده ... آهنگ های خالی گذشته


معمولا وقتی کد میزنم ... آهنگ خالی گوش میکنم ... تمرکزم اینطوری بیشتر میشه ... ولی چند روزه دیگه نمیتونم موقع کدزدن ...آهنگ های خالی گذشته* رو گوش کنم ... تمرکزم میریزه به هم ... اینگاری دارن با من حرف میزنن ... از خاطراتی که با هم داشتیم ...توی دانشکده ... سایت ... هدفون تو گوش ... مشغول کد زدن

کپل یه مجموعه جدید پیانو داده ... دیگه اونا رو گوش میکنم ... پیانو ... آفیسی در غربت ... کی میدونه ... روزی اینا هم نوستال میشن



*Alone in the rain
*Days of our lives
*Magic touch
*Spring in Autumn
*Gypsy Flam(Armik)
* ...


..

Friday, July 23, 2010

خاطرات ساده ... مثلث مقاله ای

دو تا مقاله دستمه با دو تا *ریویو ... دچار عشق ضربدری شدم ... یه مقاله رو دوس دارم ریویوی اون مقاله رو دوس ندارم ... از اون یکی مقاله خوشم نمیاد ولی کلی با ریویوهاش حال کردم ... حالا کلنجار میرم با کدوم شروع کنم ... شاعر میگه ... ریویوی خوب خستگی رو از تن آدم در میاره

*conference review

Thursday, July 22, 2010

خاطرات ساده ... کارگر برنامه نویس

روزهایی که میگذرد روزهای انتظار است ... منتظر جواب هستم ... هرچند میدونم که موقع جواب دادن چندان خوش قول نیستند ... اما با این همه هر چند دقیقه یک بار ... ریفرشی میکنم صفحه مقابلم را تا بلکه جوابی رسیده باشد ... روزای اخیر استهلاک این انتظار بالا رفته ... بهترین راه برای تحمل پذیر کردن این انتظار ... همانا کد زدن است ... کارهای دیگر را هم امتحان کردم ... اما بدن ما ... بیشتر از همه با کدزدن ارتباط برقرار میکند ... کمی کد جدید میزنم ... ایده خاصی ندارم ... کدهای قدیمی رو دوباره پیاده سازی میکنم ... ریفکتور میکنم ... تست مینویسم ... اینها حس خوبی به من میدهند ... حسی بهتر از کارهای دیگر که برای رهایی از حس انتظار انجام دادم ... به نظر میاد هنوز هم ... یک برنامه نویس ساده اخراجی هستم

..

Wednesday, July 14, 2010

زمزمه روزانه ... زلف ...مو


زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیان مکن تا نکنی بنیادم

..
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

..
وقتی ای دل به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون میرسی خودتو نگه دار

..
دو زلفونت بود تار ربابم
چه میخواهی از این حال خرابم

..


هوس کردیم و در همان هوس ماندیم که ... به جایگاه زلف و مو در ادبیات فارسی بپردازیم





Monday, July 12, 2010

به خاطر یک لبخند نازنین

دارم با سر رسید ور میرم ... جولای زوده ... بهتره به یه ریزالت هرچند کوچولو برسم بعد به استاد بگم که میخوام برم وطن ... آگوست میفته توی ماه رمضون شاید هوس کردیم یه مسافرت بریم حالا تو ماه رمضون که نمیشه ... سپتامبر که کلاسا شروع میشه و اول سال تحصیلی نمیتونی بگی که نیستی ... همه این کارا ... فقط به خاطر یه لبخنده که وقتی میشینه رو لبای مامان بابا ... اینگاری دنیا رو به من دادن .. امیدارم اواخر تابستون قسمت بشه بریم وطن



Friday, July 9, 2010

کوری

توی یه جامعه ای که همه کورن ... انسان ها تا چه حد به اصولشون پای بند میمونند ... این اصول که میگم ... میتونه از ساده ترین اصل مثل اصل دستشویی کردن در جای مناسب در مقایسه باکنار خیابون باشه ... تا تعهدی که میان زن و شوهر برقرار است ... بی شک کوری اثر تحسین برانگیز ژوزه ساراماگو که اخیرا به رحمت ایزدی رفته ... یکی از هیجان انگیز ترین رمان هایی بود که امسال خواندم ...


عقیده شخصی: کلی با ژوزه حال کردم ... وقتی دیدم ... من هم مثل ژوزه در نوشتارم تا حد امکان از اسامی پرهیز میکنم و ترجیح میدم که صفت وصفی توی ذهنم رو به کار ببرم ... توی رمان کوری ... هیچ اسمی به کار نمیرود ... شخصیت های اصلی داستان عبارتند از ... اولین مرد کور ... زن اولین مرد کور ... دکتر ... زن دکتر ... دختری با عینک تیره ... پیرمردی با چشم بند سیاه ... پسر لوچ ... و همه جا همین القاب برای ارجاع استفاده میشود

از کتاب صفحه ۱۳۹
اگر نمیتوانیم کاملا مثل آدم زندگی کنیم دست کم هر چه در توان داریم به کار بگیریم تا کاملا حیوان نشویم

اولین جمله ژوزه در سخنرانی جایزه نوبل
خرمندترین کسی را که در تمام عمر خود شناختم ... نه میتوانست بنویسد و نه بخواند


خاطرات ساده: شنیدم استادی که شیرین ترین نمره ام در کارشناسی رو ازش گرفتم دار فانی رو وداع گفته ... این قدر بزرگ بود که جز سکوت چیزی نمیتوانم در موردش بگویم ... خدایش بیامرزد

:

Thursday, July 8, 2010

خاطرات ساده: جشن نارنجی پوشان ... چرخشی از عرش تا فرش

من و کپل ایستاده و مشغول تماشای کنسرت خیابانی هستیم ... سروصدای عجیبی برقرار است ... جمله ای که من تشخیص میدم و به نظرم بیشتر رمانتیک میاد تا هیجانی متناسب با این روزا ... اینه که ... آی نید یو تو نید می ...آی نید یو تو لاو می و الی آخر ... همه شادن و شنگول
دخترکی جلوی ما ایستاده و هرز گاهی با شادی جمع ... بالا و پایین می پرد ... من و کپل همچنان بی احساسات برنامه رو تماشا میکنیم ... ملت شروع میکنن به رقصیدن و این دخترک تنها مانده ... وظیفه انسانی ما حکم میکرد که دست دخترک رو بگیریم و قری بزنیم ... دخترک هم متوجه این موضوع شده ... یاد زوربای یونانی به خیر ... اینجا بود ... حتما چند جمله چارواداری نثارمون میکرد ... خلاصه ... دخترک هم که متوجه شد دو پسر پشت سرش هستن ... سر تا پا شادی ... چرخشی کرد ... اول نگاهش به من افتاد ....من سایه نگاهش رو روی صورتم حس کردم ... ولی همچنان به تماشای کنسرت ادامه دادم ... از من گذشت ... دیگر خندان نبود ...ناراحت هم نبود بیشتر امیدوار بود ... حال به کپل مینگرد ... کپل توی خودش است و ساکت ... به چه فکر میکند من نمی دانم ...خلاصه ... چهره خندان دخترک تبدیل به ناراحتی شد ... همه این چرخش شاید در دو ثانیه انجام شد ... حال کاملا پشت به ما ایستاده ... ناگهان جهشی میکند ... میزند به جمعیت و دست دخترکی دیگر رو میگیرد و شروع میکند به بالا پایین پریدن ... من و کپل ...ناگهان زدیم زیر خنده



Wednesday, July 7, 2010

خاطرات ساده: لانگ دیستنس... اشاره


روزای اخیر با سایر شاگردان استادم در حال انجام یک پروژه مشترک بودیم ... من اینجا در کشور زیر زمین ... ۳ شاگرد دیگر ... اونجا در کشور ارتش سری ... تقریبا تمامی ارتباطاتمون از طریق ایمیل انجام شد ... پروژه روی یک دیتا ست واقعی از فیلمها است و هدف نهایی ... پیشنهاد کردن فیلم به کاربران سایت است ... خوش بختانه به هر مصیبتی که بود کار پروژه رو تموم کردیم و تحویل دادیم ...
خوب ... باید بگردیم دنبال نکته اخلاقی ... امروز که طی یک عادت همیشگی شروع کردم به حذف کردن ایمیلام ...متوجه شدم که بیش از ۴۰ ایمیل در دو روز زده شده که حال اگر ما در یک مکان بودیم و دور یک میز بحث میکردیم ... احتمالا تعداد ایمیلا حداکثر به ۵ تا میرسید ... گاهی یه اشاره ... یه اشاره ....خدا بیامرزه همه رفتگان رو ... گاهی یه اشاره کار ۱۰ تا ایمیل رو یک جا میکنه
اوصیکم به روابط نزدیک و پرهیز از لانگ دیستنس ... خلاص




Monday, July 5, 2010

خاطرات ساده: اسلونی ... افراط و تفریط

لیوبلیانا ... پایتخت عجیبی بود ... بستر شهری بسیار سنتی مینمود ... در عین حال تقریبا همه جا ماشین های مدل بالا دیده میشد ...همراه ... که تعجب من رو دیده بود ... گفت ... این اثرات رژیم قبلیه که به دلیل تفکرات کمونیستی مردم رو از داشتن ماشین های مدل بالا نهی میکرد و حالا بعد از اون رژیم ... ملت پول قرض میکنن که بتونن ماشین مدل بالا بخرن

نتیجه هویجوری ... افراط و تفریط توی هیچ زمینه ای و درهیچ جامعه ای جواب نمیدهد ... ۱۰۰ درصد








Saturday, July 3, 2010

نگاه بالا به پایین


we are not great team but we do not like treated like this:

بعد رفت روی پاشنه پاش و نشون داد که از بالا به پایین داره نگاه میکنه



رفتار دوست هلندی بعد از پیروزی هلند بر برزیل




لحظات ساده-خوش زندگی

پیروزی آلمان بر استعمارگر پیر
پیروزی نارنجی پوشان بر پر افتخارترین تیم

Followers

Blog Archive