Wednesday, September 23, 2009

دمپایی ... زیر شلوار ... مزاج سازگار

در حالت عادی تفاوت چندانی به چشم نمیخورد ... در خانه و خلوت ... این دمپایی و زیرشلوار هستن که یه ادم سنتی مثل من رو از یه فرد از قاره سبز متمایز میکنن ... این سری فکر همه چیز رو کرده بودم ... دمپایی از اهم واجبات است در سفرهای این چنینی ... ناگفته پیداست که بر خلاف هتلهای وطنی ... در غربت خبری از دمپایی نیست ... با دیدن دمپایی ... استاد یادی از  کشورهای شرقی میکنه ... این که در سفر به ژاپن ... دمپایی در هتلها میدیده ... اینگاری ژاپن ... نمادی از آسیاس ... نمادي از شرق ... بگذریم

صبح زود در زیر بارون صبحگاهی عازم محل کنفرانس شدیم ... امضایی از من گرفتن که اجازه ضبط شدن صدا رو بهشون میدادم ... اول ارایه ... مشکلات فنی راجع به ویدیو پروژکتور به وجود اومد که به هر شکل ممکن رفع شد ... ارایه کردیم و خلاص ... زمان  پرسش و پاسخ ..اونطور که دوس داشتم پیش نرفت ... یعنی  ملت از چیزایی پرسیدن که به نظرم  جاهای باحال مقاله نبود ... بگذریم

بعد از هر ۳ تا ارایه ... وقفه ای برای صرف چایی و گپ های دوستانه وجود داشت ...گذراندیم تا به ناهار رسیدیم... ازقضا ... غذای کشورهای شرق اروپا با مزاج ما  و مزاج کشورهای غرب اروپا بسیار سازگار است ... مثل وطن ... متنوع و خوش مزه و بدون ایکشال

Friday, September 18, 2009

Ljubljana-شب اول

 لجوبلجانا ... لیوبلیانا ... لوب لیانا .... چند بار کلنجار رفتم ... چند بار پرسیدم .... چند بار تکرار کردم ... تا تونستم تلفظ درست پایتخت اسلونی رو پیدا کنم ... بعدها فهمیدم که اکثر آدمای کنفرانس هم ... همین مشکل رو داشتن ... خلاصه با هواپیمای ارزون قیمتی که بی شباهت به توپولوف  وطنی نبود ... عازم لوب لیانا شدیم ... هوا بارونی بود و   تکانها شدید ... چند کیلویی از بدن کم شد و جای انگشتان بر روی  دستگیره صندلی باقی ... تنها نکته امیدوار کننده ... لبخندهای مکرر مهماندار بود ... نوید رسیدن به مقصد میداد ... ما که امیدی نداشتیم

دو شب اول یه اتاق با استاد قسمت کرده بودیم ...  مشکل خاصی نباید میداشتیم ... تو  یک سال گذشته ...با خلق و خوی هم آشنا شده بودیم ... فردا  روز ارایه من بود ... خیلی ترجیح میدادم که روزهای بعد ارایه من باشه تا کمی با جو کنفرانس آشنا بشم ...اما از قضای روزگار ...اولین سخنران مقاله ها من بودم ... بعد از رسیدن به هتل ... با استاد رفتیم قدم زدن در شهر ... جمعه بود و من انتظار جمعیت بسیار بیشتری رو در خیابونا داشتم ... جواب استاد این بود که کل این کشور دو میلیون جمعیت داره و پایتختش حدود سیصد هزار نفر ... 
با نزدیک شدن به مرکز شهر ... میزان جمعیت هم زیاد میشد ... وسط شهر کانال بسیار بزرگ و قشنگی بود که اکثر کافه ها و رستورانها در دو طرف اون بنا شده بودن ... یاد زاینده رود خودمون به خیر ... از قضا چشم ما به قلیون هم روشن شد

Saturday, September 12, 2009

قبل از سفر

هدف ... شرکت در یه کنفرانس دو  روزه بود که باید مقاله هم ارایه میشد ... استاد ... خبر از برگزاری یه کنفرانس دیگه داد که بلافاصله بعد از کنفرانس هدف ما برگزار میشه و بسیار معتبره ... پیشنهادی ارایه شد ... من بسیار مشتاقانه قبول کردم ... و چه خوب ... سال اول دوران شبه دکترا و شرکت در این کنفرانس معتبر

به موازی

تو دوران های قبلی ... مثلا دوران پیش دانشگاهی و توسط معلم شیمی .... یا مثلا دوران دانشگاه و  توسط استاد  درس مدیریت پروژه ... بارها و بارها ...  این عزیزان سعی کردن که  تعصب ملی شنوندگانشون رو تقویت کنن ...این جمله ای که خرج تحصیل شما  از مالیات مناطق محروم تهیه میشه ... تیکه کلام معلم شیمی شده بود و تو خود حدیث مفصل تر از این بخوان

بگذریم

بعد از ارایه تخمین اولیه از مخارج شرکت در دو کنفرانس ... دانشگاه ۷۵ درصد از اون تخمین رو به حساب وارد کرد و بعد از آوردن بقیه  رسیدها ...بقیه پول وارد میشود ...تنها نکته مهم اینه که دانشجو باید تا حد امکان ...از ارزون ترین امکانات استفاده کند ... به دلیل پر شدن هتلهای ارزون ... مجبور شدم که در هر دو کنفرانس ... در یک هتل متوسط ... با یه فرد دیگری اتاقی رو به اشتراک بگذارم

حرکت به سمت اسلونی ... کشوری که هیچ ازش نمیدانم ... به نظرم ... خاکستری مایل به سیاه میماند 

Monday, September 7, 2009

زندگی ... حاشیه ... متن


چند سال پیش 

مقالم توی کره جنوبی قبول شد ... اولین اتفاقی که افتاد این بود که فهمیدم ... انتظار کمک مالی از طرف دانشگاه و اساتید  نباید داشته باشم ... به هر زوری ... پول جور شده ... فهمیدم که دلار رو وطن مقتدر ما تحریم کرده ...تماس میگیرم با کنفرانس که مبلغ رجیستریشن رو به یورو به من بگن ...مبلغ به یورو در اختیارم قرار میگیره ... بعد میفهمم تمامی بانکای ما ...تمامی بانکای موجود در کره جنوبی رو تحریم کردن ... همین ۳ خط بالا ... معادل میشه با یه هفته  کار ...سرو کله زدن با اساتید ...نامه نگاری با کنفرانس و عوض شدن دید من به یه  سری از اساتید ... در نهایت ... کارت اعتباری یکی از دوستان خیلی دور چاره کار میشود

متاسفم ... همه زندگیت در حاشیس

همین چند ماه پیش
مقاله در اسلونی قبول شده ... نامه از طرف استاد به مسیول مالی دانشگاه زده میشه ... استاد با رفتن من موافقه ... دانشگاه خرج رجیستریشن ... رفت و برگشت ..شام و ناهار ...و چیزای دیگه رو میده ...  از طریق کارت بانکیت ... پول رو به حساب میریزی  ... همه این کارا در چند ساعت انجام  میشه

تبریک ... تو در متن زندگی هستی 


سلام رفیق

مقاله به هر دلیلی رد شد

اولی: سلام رفیق ... ببین ... دنیای ما کامل نیست ... ما همیشه توسط داورانی قضاوت میشیم که لزوما منصف نیستن
دومی: سلام رفیق ... اصلا نگران نباش ... خیلی زود ... مقاله رو بهبود میدیم و یه جای بهتر سابمیت میکنیم ... اصلا ناراحت نباش
سومی: سلام رفیق ....این عوضی های فلان فلان ...اصلا قرار نبود که رد کنن مقاله ما رو

اینا حرفای  اساتیدی بود که اینجا باهاشون کار میکنم ... واقعا در بعضی شرایط دوس دارم الگو برداری کنم ....
بگذریم
چند ماه گذشت
 
مقاله در یه کنفرانس بهتر قبول شد
اولی: سلام رفیق ... بهت تبریک میگم
دومی: سلام رفیق ... خیلی خیلی خوش حالم
سومی: سلام رفیق ...خودتو آماده کن برای سفر



روزگار

از زمان برگشتنم از وطن ... اتفاقات کمی نیفتاده ...  رخدادای عاطفی یکی از دوستان ... مهمونی های استادم ... رد شدن مقالم ...دل داری دادن استادم ...کلاسهای مدیریت دوران دکترا ... هم خونه شدن با کپلم و خیلی اتفاقات شیرین دیگه که باید همه به طریقی ثبت میشدن ... هر بار که اومدم اینجا  نتونستم چیزی بنویسم ... احساس کردم که جز انرژي منفی چیزی برای بروز دادن ندارم ... خلاصه ..
بگذریم


به لطف در گیری هایی که  خواهم نوشت ... چند روزی از فضای مجازی به دور بودم و به تبع اون ... هیچ اخبار وطنی و غیر وطنی به گوشم نرسید ...خلاصه ...حس خوبی دارم که حداقل میتونم اینجا چیزی بنویسم ...

Followers