Tuesday, October 27, 2009

...یک سال گذشت

بزار بهت بگم
من صبح که از خواب بلند میشم ... دوست دارم کسی نباشه که با من حرف بزنه
میخوام ... از خونه که میرم بیرون ... کسی منتظر نباشه برگردم ... دل کسی تنگ نشه واسم ... کسی منو نخواد ... میخوام تنها باشم ...من نباید ... بچه بودم ... اشتباه کردم ... دو روز دیگه پا میشم ... نگاه میکنم ... می بینم پیر شدم ... دستام خالیه ... هیچی ندارم واسه خودم ... اگه ولم نکنی برم ... دلم اینجا میپوسه ... 
تازه ... اومدیم و نشد ... لااقل حسرتش رو نمیخورم ... میگم سعیمو کردم

شروع موسیقی با نمایی از جاده

بر گرفته از فیلم کنعان ... مانی حقیقی

من و تو که پیر میشم ... دوس داریم وقتی به دستامون نگاه میکنیم ... چی توش ببینیم؟
جواب این سوال منو میبره به سالهای دور ... دوران دبیرستان ... معلم فیزیک ... علی بهمن نژاد

----------- 

یک سال گذشت ... شاکرم که بهتر از اون چیزی که تصور میکردم سپری شد ... و ممنون از تو مادرم ... منبع لایزال مهربونی که همیشه پشت من بود و دستت رو میبوسم پدرم ... ای منبع لایزال امید که هیچ موقع نزاشتی ناامیدی سراغم بیاد ... حس این که برادر پشت آدمه رو به معنای واقعی فهمیمدم ... و خواهران گرام که مادر دوم من بودن ..همتون رو  خودا حفظ کنه و به من توفیق جبرون بده
  

Wednesday, October 21, 2009

دلتنگ تاتر


مرا عهدی است با جانان ... که تا جان در بدن دارم ... هواداران کویش رو چو جان خویشتن دارم ... صورتای نیمرخ ... خنده به هم ... مزه کردن این بیت زیر زبان ... شاید ۵-۶ سال پیش بود که با بروبچس رفتیم تاتر لیلی مجنون ... اونجا بود که فهمیدم ... فرق شعر خوندن با مزه کردن شعر چیه ... توی سالن ... وقتی ملت بازیگر از اشعاری استفاده میکردن که به نظر ماها آشنا میومد ... مزه شیرین اون بیت رو توی  لبای خندون بچه ها میشد دید ... بعد از این همه سال ... با وجود این همه شلوغ بازی های الکی دور و برم ... دوباره ... دلم هوس تاتر کرد ...مهمترین دلیلش ...شاید همین کتابی باشد که هرزگاهی نگاهکی بهش میندازم 

داستان شیخ صنعان و زیباروی ترسایی رو حتما شنیدین ... حتما هم میدونید که به نظر میاد جنبه تاریخی نداره و شیخ عطار فقط از جنبه اخلاقی در منظومه خود منظوم کردن ... اما قشنگ ترین قسمت داستان ... البت به نظر من ... برمیگیرده به زمانی که مریدای شیخ ...سعی میکردن که شیخ رو منصرف کنن ... پرسش و پاسخ شیخ با مریدان جالب است ... من که سعی کردم تاتر گونه بخونم ... شیخ در وسط ... مریدان  زود مویز شده ... دایره وار در اطراف ... صدای دف هم میاد

مرید اول - شیخ تسبیحت کو؟ کارت بی تسبیح راست نمیشود
شیخ- گفت تسبیح بیفکندم ز دست ... تا توانم بر میان زنار بست


مرید بعدی-به خدا روی آور و توبه کن
شیخ- گفت کو محراب روی آن نگار ... تا نباشد جز نمازم هیچ کار


مرید بعدی- شیخ برخیز و در خلوت سجد کن
شیخ- گفت اگر بت روی من آنجاستی ... سجده پیش روی او زیباستی


مرید بعدی-پشیمان نیستی شیخ؟ درد مسلمانی نداری ؟
شیخ-گفت کس نبود پشیمان بیش از این ... تا چرا عاشق نبودم پیش از این

مرید بعدی-شیطان تو را از راه به در کرده است
شیخ- گفت گر دیوی که راهم میزند ... گو بزن چون چست و زیبا میزند

مرید بعدی- یاران قدیمی از تو رنجورن
شیخ-گفت چون ترسا بچه خوشدل بود ... دل زرنج این و آن غافل بود

مرید بعدی- با یاران بساز تا امشب به سوی کعبه برویم
شیخ-گفت گر کعبه نباشد دیر هست ... هوشیار کعبه ام در دیر مست

مرید بعدی- به امید بهشت بازگرد
شیخ-گفت چون یار بهشتی روی هست ... گر بهشتی بایدم این کوی هست

صدای دف ... فاصله میان تو صحنه ... صحنه نو

Saturday, October 17, 2009

طعم تلخ واقعیت

مرد ... شکست ... موفق ... عشق ... مرد موفق ... شکست عشقی ... به خاطر یک فیلم بلند لعنتی ... سینما پارادیزو ... طعم تلخ واقعیت

بعد از اتمام کتاب ... سه گانه سینما پارادیزو ... ناتور دشت و باز هم سینما پارادیزو  دور سرم وول میخورن ... در پس هر مرد موفقی ... عشقی شکست خورده وجود دارد ... در پس هر عشق شکست خورده ... پتاسنیل مرد بسیار موفقی وجود دارد ... مردی آزاد ... مردی رها

Tuesday, October 13, 2009

مهمترین سرمایه

درس مدیریت پروژه ... درس عجیبی بود ... مهمترین دلیلش  ... وجود استادی از صنعت بود ... استادی که با  پروژه ها در عمل سرو کله زده بود و تمام اون دغدغه ها رو به کلاس درس میاورد ... سوالی مطرح شد ... مهمترین  سرمایه هر ممکلت چیه ... جوابهای شوخی و جدی بود که از اینور و اونور کلاس شنیده میشد ... نفت ... گاز  ... طلا ... سود داخلی ... و هزار و یک چیز دیگه ... جواب تاسف بار استاد ... نیروی انسانی بود ... استاد با تاسف شروع به گفتن تجربیات شخصی خودش در از دست دادن دانشجوها کرد ...  بگذریم

اولین تجربه من در یه کنفرانس به این عظمت بود ... شرکت در کنفرانسی به مدت ۵ روز ... با ۶۰۰ نفر آدم ... اولین تجربه بود ... خیلی دوس داشتم ... سریع وارد جریاناتش بشم ... قسمت مقایسه گر مخم رو هم روشن نگه داشتم که بتونم با سایر کنفرانسا و شرایط وطنی مقایسه کنم ...چند تا چشم بادومی میبینم ... عجب ... تعدادی چینی اونجا هستن .... اینجا هم هستن ... توی لابی هتل هم دیده بودم ... هر جا که نگاه میکنی ...یه گروه چند نفره چینی مشغول  بحث هستن ... خیلیاشون ... ارایه ندارن و صرف  به دست آوردن  تجربه اینجا اومدن ... از وطن ..هر چه گشتیم ... یافت نشود ... یاد خاطره استاد درس مدیریت پروژه افتادم ... در کنفرانسها ... چینیها ...۵۰ نفر همراه  جوان دارن ... یک نفر ارایه میکند ...  ۵۰ نفر تجربه کسب میکنن

Sunday, October 11, 2009

به خاطر یک فیلم بلند لعنتی

شب است و کتاب داریوش دردست 
به خاطر یک فیلم بلند لعنتی ... انصافا هیچ چیز به اندازه خوندن این کتاب نمیتونست خستگی کار روزانه رو از تن به در کند
 

Thursday, October 8, 2009

بلد سلامت میکند

برنامه تفریحی کنفرانس در شب ... تور یک ساعته در شهر لیوبلیانا  ... صرف شام بر روی کشتی و گشت روی کشتی تا نیمه های شب بود ... روی عرشه هر جا که سر میزدی ... جمعیت سه چهار نفری گرد بودن ... صحبتاشون همچنان بوی مقاله و کنفرانس و دانشگاه میداد ... نکته جالب این بود که افراد باتجربه تر ... به نظر میومد که محدود به یک گروه نمیشدن و مدام میون گروه های مختلف وول میخوردن ... دنبال شناختن افراد بیشتر و همکاری های بیشتر بودن ... منم چند تا ارتباط پیدا کردم ...  با  استادی از ایتالیا ... به نظر میومد که حسابی محور تحقیقاتمون یکسان است ... تبادلات علمی و ارتباطی کردیم و  همچنان ارتباط ایمیلی ما پابرجاست

با همه وول خوردن هایی که توی گروه های مختلف انجام میدی ... یهو میبینی که آخر شب ... در کنار یه ترکیه ای و یه عرب در حال خوردن هستی ... اینگاری ... ماها حرفای هم رو بهتر میفهمیم ... جهانی بینی ما در مورد زندگی ... دنیا و خونواده ... با همتایان غربیمون خیلی فرق داره ... خلاصه  ... شب است و دیر وقت ... قدم زنان با استاد میریم که بخوابیم .. استاد حسابی شنگول است ... خاطرات جالبی تعریف میکند

روز دوم ... اتفاق خاصی رخ نداد ... عصر عازم بلد شدیم ... توریستی ترین شهر اسلونی ... به محض ورود به شهر ... به محل دریافت کارت ها و  سایر خرت و پرت های کنفرانس شدیم ... یه کیف و یه تی شرت ... از مهمترین موارد قابل اشاره بودن ... هتل رو قبلا دوستم رزرو کرده بود ... پنج روز آینده رو باید با فردی از آلمان که در بلژیک درس میخونه  و همسر ُفرانسوی دارد ... سر کنم  ... آشناییمون بر میگرده به کنفرانس قبلی در فرانسه ... اونجا هر دو ارایه داشتیم .... چیز زیادی ازش نمیدونم ...برخلاف اسمش که خیلی سخت  و نامانوس تلفظ میشود ... آلبرییخت ....مانند همه آلمانیهایی که توی یک سال اخیر آشنا شدم ..بسیار خونگرم می نمود

Followers