Saturday, November 28, 2009

در رویای بابل

در رویای بابل ... اثر تحسین شده ریچارد براتیگان ... بیش از هر چیز دیگری ... منو یاد شخصت شیرین دن کیشوت انداخت ... شخصیت داستان ... برخلاف دن کیشوت ... نه دستیار دارد و نه به خودش زحمت وانمود کردن  میدهد ... در خیال خود است و بس ... لذتی میبرد از نوع خودش ... بارها میشود که آخرین ایستگاه اتوبوس پیاده میشود و باید نصف راه رو ...  پیاده برگردد ... و من و تو چه میفهمیم که چه موقعیتهایی رو از دست داده که در رویای بابل باشد .

از کتاب ۱
من واقعا دوس دارم در رویای بابل باشم و دوست دختر زیبایی هم آن جا دارم ... اقرار به این نکته  آسان نیست اما من او را از دخترهای  واقعی هم بیشتر دوس دارم ... همیشه دلم میخواست دختری رو ببینم که به اندازه ی این دوستی که در بابل دارم جذبم کند ... نمیدانم ... شاید یک روزی ... شاید هیچ وقت
از کتاب ۲
حالی شان نبود که بیمارستان برای من چه جای راحتی بوده ... فقط دراز میکشیدم وهمه خرده فرمایشات رو انجام میدادند و عملا کاری نداشتم جز این که در رویای بابل سیر کنم


Thursday, November 19, 2009

خداحافظ آقای چیپس

از کتاب
و چیپس که حالا عادت داشت حرفش را با هوم- هوم های مکرر ببرد ... به او گفته بود ... کولی تو--هوم-- نمونه ممتازی از --هوم--سنت خانوادگی هستی. من پدربزرگت را به خاطر دارم--هوم--هرگز نفهمید مفعول بیواسطه چیست. چه شاگرد احمقی که پدربزرگت بود. و پدرت هم-- هوم--که خوب یادم هست پشت آن نیمکت آخری در کنار دیوار مینشست. دست کمی از پدربزرگت نداشت. ولی اعتقاد راسخ دارم که تو ...کولی عزیز--هوم--احمق ترین عضو خانواده ای ....موج خنده شاگردان

خداحافظ آقای چیپس ... بیانگر معلمی کردن به اندازه نیم قرن در مدرسه ای در انگلستان است
به نظر من کتاب در عادی ترین حالت یه کتاب قراردارد ... از جملات پیچیده و ادبی و جالب ... خبری نیست ... زندگی یه معلم واقعی است ... همین و بس ... اما تو خوندن این کتاب ۱۲۰ صفحه ای ... احساس خستگی نمیکنی ... هرچند ... برخلاف تبلیغی که شنیدم ... حس شاهکار هم بهش ندارم



Sunday, November 15, 2009

La vie devant soi

اولین بار اصطلاح بالاتنه و پایین تنه رو توی کلاس ادبیات ... سال اول دانشگاه شنیدم ... همون موقع که استاد ادبیات ... مردمی رو به پایین تنه تشبیه کرد ... به پسرک دانشجویی برخورد ... کلاس رو ترک کرد ... و در پی آن ... رفیق دیگر و مجموعا ۳-۴ نفر کلاس ادبیات رو ترک کردن ... البت استاد کلاس دیگر از این حرفا نزد ... بگذریم ... کتاب جدید به نام ... زندگی در پیش رو ... اثر رومن گاری ... بیش از هر کتاب دیگری که تا به حال خوندم ... به مبحث پایین تنه ... به خصوص در زنان و  به خصوص زنانی که از این راه زندگی رو میگذرانن ... می پردازد ... به نظر میاد مفهوم زندگی و پیری و مخصوصا خونواده ... برای این طور زنها ... کمی پیچده تر از آدمای عادی است 

تصویر ... تصویر تلخی  است ... زبان راوی ... زبان شیرینی است ... راوی ... بچه ای است که به مرور و گاهی یک روزه بزرگ میشود
 
از کتاب
لوماهوت به من گفت که زن هایی که خودشان جور خودشان رو میکشند ... حالا یک قرص بهداشتی دارند. اما او زودتر از آن قرص به دنیا آمده

 


Saturday, November 7, 2009

زمانی برای نفس کشیدن

سالها پیش از این ... دوران پرشور جوونی... عضو گروهی بودیم که دستاوردهای علمی از سر و کولش میریخت زمین ... در میان تعجب همگان ... ترک کردم گروه رو ... در عوض ... هیچ   نکردم ... نه دستاورد شبه علمی افزودم و نه هیچ چیز دیگر ... پنجشنبه ها ... در اتاقم ... میشستم ... موزیک گوش میکردم ... فیلم میدیدم  ..تخمه ای هم بود ... البت از نوع جاپونیش ... بهشتی میشد بر پا ... خیال رو میگذاشتم راحت به هرجا که میخواهد سرک بکشد ... بسیار حس بهتری داشتم ....الان شنبه ها دارم دوباره همون حال و هوا رو تجربه میکنم ... البت اگر این  حرص روزگاربرای انجام دادن کارها بزارد ... پنجره ها رو باز کن ...بی خیال عشق شو ... کتاب در دست ... لمیده بر تخت ... همراه با چایی نبات ... حالشو ببر

Sunday, November 1, 2009

دغدغه های زن ... دغدغه های مرد ... احتمالا گم شده ام ... آداب بی قراری

احتمالا گم شده ام ... روایت زنی است ... گم شده در گذشته ... من اگر بودم ... اسم کتاب رو میگذاشتم ... احتمالا حل شده ام ... راوی داستان بیش از آن که مکان رو گم کرده باشد ... در شخصیت صمیمی ترین دوستش حل میشود ... که خود او میشود ... که توی این حل شدن دست و پا میزند ... خوشحال نیست و رابطه دوستی رو به هم میزند و  باز هم دنبال او میدود ... در لابلای این داستان ... دغدغه های یه زن به خوبی به چشم میخورد ... بگذریم


بعضی مواقع ... شیرینی بعضی چیزا ... وقتی  که به صورت کاملا اتفاقی در کنار هم قرار میگیرن ... دو چندان میشود ... هفته قبل کتابی دستم بود به نام آداب بی قراری ... که دغدغه های یه مرد رو نشون میداد ... به صورت کاملا اتفاقی ... کتاب بعدی همزمان شد با دغدغه های یک زن 


قسمت های اول کتاب آداب بی قراری ... سرگذشت مردی است که  به خاطر مسایل کاری ... زنشو به شهرستانی میبره و چند سال اول زندگیشون رو اونجا سپری میکنن ... رفتارهای مرد ... رابطه با زن روستا زاده ... برخورداش با زن خودش ... با اعصاب تارهای آدم بازی میکنی ... هوس میکنی ... نویسنده کتاب رو چک کنی که مرد بوده یا زن ... اگر یه زن فمنیست بود ... خب ... هضم کتاب برات  بهتر بود ... اما یه نویسنده مرد ... رفتارهای مرد داستان رو جوری مطرح میکنه که میره رو اعصابت و شک  میکنی که نکنه ... ذات همشون ... ذات همه مردا همینطوریه ... همه این قضاوتا تا ۷۵ درصد  کتاب ادامه داره تا جایی که بالاخره ... به نظر میرسه که مرد ... همه جهان  و به خصوص زنشو میپیچونه و میره تو زندگی دلخواه خودش ... پول به اندازه کافی داره ... خونه مجردی داره ... به ورزش و شناش میرسه ... از  غذا دادن به مورچه ها لذت میبره ... شکار روزانه سوسک و   دادن اون به همراه مربا به مورچه ها از کارهای روزانش میشه ... در کنار همه فعالیتاش ... گریزی به همسرش هم میزنه ... که اگه الان فریبا بود میگفت ... دستتو توی ظرفشویی نشور ... اگه الان فریبا بود میگفت ... فلان و بهمان ... زندگی میگذر و مرد در حال و حول ... اما با گذر زمان ... زندگی یکنواخت میشود ... دلتنگ فریبا نمیشود ... ولی همچنان ایده ال نیست
وقتی داستان تموم میشود ... به مرد کمی حق دادم ... یه کم حق دادم

...................

اگر شما هم بعضی مواقع ویرتون میگیره که با دغدغه های این موجودات آشنا بشین ... دو کتاب بالا ... کتابای خوبین و حداقل .. .خوندن یه بارشون توصیه میشه

Followers