Wednesday, February 29, 2012

خاطرات ساده ... تدریس اصول

من که چند سال دستیار آموزشی درس های داده کاوی و پایگاه داده بوده ام ... میتونم به یقین بگم که که سطح بچه هایی که من در دانشگاه تهران و شریف دیدم به طور میانگین بالاتر از بچه های اینجاست. اما نکته جالب توجه در تدریس درس های اینجا اینه که اصلا جواب صریح و تستی به دانشجو نمیدن ... یعنی یه جزوه خاص ارایه نمیشه که مثلا همه روابط سه گانه به سه تا رابطه دودویی قابل تجزیه است و از این دست جملات خلاصه کننده و تستی ... بلکه اصول کلی رو یاد میدهند و از دانشجو میخوان که خودش کشف کند





Saturday, February 18, 2012

خاطرات ساده ... اوایل زندگی مشترک در غربت

شروع زندگی مشترک ... مثل ذره بینی شده که قسمتهای "زندگی" روزمره ام رو بیشتر به چشمم میاره
کلمه "خونواده" بیشتر تکرار میشه و به نسبت دوران مجردی ... کمبود نزدیکان در اطراف آدمی خیلی بیشتر احساس میشه


در کنار خلا خونواده که اینک بیشتر به چشم میاد ... ما ایم و هزار سوال و جستجو در گوگل


Monday, February 13, 2012

خاطرات ساده ... یادمان باشد

یادمان باشد
مادرانمان از یادمان نروند


اکبر عبدی در جشنواره فجر
:
مدیون او هستم ، فراموش نمی کنم که سه النگویش را فروخت و مرا به کلاس تئاتر فرستاد.
من هم بعدها سه دانگ خانه خودم را به خاطر آن سه النگو به نام ایشان کردم



به نقل از قدیمیا
:
حاکمی به قلمرو خودش تنها سرکشی کرد. یه شب میهمان چادرو خیمه ی پیرزنی تنها توی بیابان شد و گفت: مهمون نمیخوای و پیر زن گفت بفرمایید. مهمان حبیب خداست. پادشاه دید که این پیرزن یه چرخ نخریسی داره و یه بز . فقط!. با خودش فکر کرد لابد نهایت کاری که بکنه به ما شیر این بز رو بده. اما تا چشم گردوند دید این پیر زن تنها منبع درآمد و معاش خودش یعنی بز رو ذبح کرد و کباب و بریونش رو بهش داد. وقتی به قصر برگشت از همه ی وزیران و ندیمانش پرسید که محبتش رو چجوری جبران کنه؟ هر کس رقمی از مسکوکات طلا و نقره پیشنهاد کرد. تا آخر اینکه پادشاه خودش لب به شکوه باز کرد و گفت: اینها چیه که شما میگین. اون تمام دارایی اش رو هدیه کرد و اگه من بخوام حتی فقط مقابله به مثل کنم باید تمام حکومتم رو بهش ببخشم.

Thursday, February 9, 2012

خاطرات ساده ... استعداد ع.ب.ا.س.ی. شدن


دارم توی جمع 'آواز گنجشکها' رو به 'آیز واید شات' ربط میدم. میگم که وقتی ذات یکی خوبه و به هر دلیلی میخواد کج بشه خودا نمیزاره ... در آواز گنجشکها با پاره شدن کیسه گوجه سبزها این کار رو میکنه و در آیز واید شات پیش امدن رخدادی (از قبیل آمدن فرد سوم یا زنگیدن تلفن و غیره) تام جان رو به راه زندگی بر میگردونه

دارم توی جمع 'مارمولک' رو به 'جدایی نادر از سیمین' ربط میدم ... میگم در فیلمای ایرانی 'بچه' نماد وجدانه ... توی مارمولک همه جا هست و در سکانس های پایانی جدایی نادر از سیمین طرف بچه رو به عنوان وجدان جمع ... رو میکنه





Wednesday, February 8, 2012

سکانس ماندگار ... نان حلال

نان حلال


آواز گنجشکها رو بیش از ۵ دفعه دیدم و هنوز هم از دیدنش لذت میبرم


Followers