Monday, December 28, 2009

پر

کتاب رو برداشته ام که تورقی کنم شاید ... مخم نمیکشد ... اصلا نمیتونم تمرکز کنم ... با خودم میگم الان کتاب حیف میشود ... کتاب دکتر رو باید با توجه خواند ... میخوام برم سراغ یه کتاب دیگه ... لای این کتابهای نخوانده ... کتابی آشنا میبینم ... کتابی به نام پر اثر ماتیسن ... یادم آمد ... سالها پیش از این در دوران پرشور دبیرستان ...این کتاب رو خوندم ... در اون دوران که حظی وافر برده بودم ... حالا دوباره کتاب رو گرفتم دستم ... جریان کلی کتاب ... فضای عشقی است امروزی ... که عاشق داستان همه چیزش رو فدای موفقیت معشوق میکند ... کتاب رو میخوانم اما هیچ احساس خاصی ندارم ...همینطور میخوانم و میخوانم ... همچنان حس خاصی ندارم ... یاد اون دکلمه معروف افتادم ... به آرامی آغاز به مردن میکنیم

بگذریم

اصرار به بیدار موندن در حالیکه خیلی خوابم میاد ... از اون دسته اذیتاییه که دارم ازش لذت میبرم

گذشتیم



No comments:

Post a Comment

Followers