Saturday, April 24, 2010

فرانی و زویی

این حالت آشفتگی ...یا هر چیزی که اسمشو بزاری ... حداقل توی یه برهه از زمان برای همه بچه هایی که دغدغه دین-خودا دارن ایجاد میشه ... رفتاری که شاید  از نظر دیگران یه آشفتگی محض به نظر بیاد ... در حالیکه فرد آشفته ... از این آشفتگیش لذت میبره ... داره با یه نگاه عاقل اندر سفیه به اظهار نظر دیگران در مورد خودش گوش میکنه ... توی دوستای اطراف خودم چندم موردی دیدم ... چیزی که توی این برهه به درد میخوره ... وجود یه مرشده ... یه شخصی که فرد آشفته بهش اعتقاد داشته باشه ...خیلی وقتا شده روزگار نقش یه مرشد رو بازی کرده

بگذریم

کتاب فرانی و زویی از دید من توصیف کننده یکی دیگر از این آشفته حالانی است که هر لحظه ممکن است در کنار خود ببینیم ... فرانی دختر خونواده است که در قسمت اول کتاب قراره آخره هفته رو با دوست پسرش بگذرونه ...پسر داره غذا میخوره ... به زمان فوتبالی که عصر قراره انجام بشه فکر میکنه و حتی خیلی دوس داره مقاله ای که اخیرا نوشته رو به فرانی نشون بده ... اونور میز... فرانی شروع میکنه به نقل داستان یه رعیت که با یه کوله پشتی از نون و نمک ...شروع میکنه به سفر برای پی بردن به حقیقت انجیل ... این قسمت کتاب  تا غش کردن دختر و بازگشتش به خونه ادامه پیدا میکنه ... قسمت دوم کتاب ...زویی ... برادر فرانی ...سعی میکنه مشکلات فلسفی خواهر رو سامان بده ... مکالمات زویی با مامانش و فرانی ... به مرور پخته تر میشه و بی شک یک سوم پایانی کتاب جز قشنگ ترین قسمتای کتابه
از کتاب ... صفحه ۱۳۵
فرانی خطاب به زویی ... تو میگی من چیزی از دعای عیسی میخوام -- که به قول تو ... در واقع من رو به اندازه کسی که یک کت پوست سمور میخواد ... یا میخواد مشهور بشه ... یه یه جور پرستیژ احمقانه داشته باشه ... زیاده طلب میکنه ... من همه اینها رو میدونم 

No comments:

Post a Comment

Followers