Saturday, February 12, 2011

خاطرات ساده ... روم ... قبل از سفر

من به نیروهای متا اعتقاد دارم ... اصلا این نیروهای متا برای من خیلی ملموسن ... مثلا مطمینا اگر باعث خنده عزیزی در اون دور دورا بشم ... این خنده یه گلوله برکت میشه ... میچرخه میچرخه ... بعد گروپ وارد زندگی من میشه :) بگذریم

سال پیش که در وطن بودم ... هدیه ای از هلند تقدیم پسردایی ۸-۹ سالمون کردیم ... با صداقت بچه گانش گفت که عاشق ایتالیاس و از هلند کل یوم خوشش نمیاد ... در کنار نگاه های پرسشگر دیگران ... من واقعا از صداقتش خوشم اومد ... این سری تو فکرم بود که یه چیز ایتالیایی براش بگیرم ... همین چند هفته پیش بود که پرس و جو کنان به دنبال مغازه ای بودم که سوغاتی ایتالیایی بفروشه ... خلاصه این قضیه پسردایی-ایتالیا خودش یه پروسه بک گروند شده بود تو ذهنم ... لبخند پسردایی همش تو ذهنم بود ... تلاش و پرس و جو به جایی نرسید ... تا اینکه بر اثر نیروهایی که من ربطش میدم به متا ... ناخواسته و ناگهانی عازم دیار روم شدیم ...
در غیر قابل پیش بینی ترین زمان ممکن ...
من روم رو به شکل یک لبخند دیدم







No comments:

Post a Comment

Followers