Tuesday, June 21, 2011

خاطرات ساده ... شغل آینده

از خیلی وقت پیش ... شغل ایده آل من کتابداری بود ... کارکردن در یک کتابخونه ساکت و آروم ... هیچ موقع یادم نمیره وقتی که با یکی از صمیمی ترین دوستام به کتابخانه ای رفته بودیم ... وقتی آرزو کردم که روزگاری همه این کتابها رو خونده باشم ... خنده ای بلند در فضای کتابخونه سر داد و گفت که دیوونه ... من آرزو میکنم اندازه همه این کتابها پول داشته باشم ... منم خندم گرفت ... بس که خندش شیرین بود :)
بگذریم ... در زمونه ای که انواع و اقسام سیستمهای ریکامندر وجود داره ... شغل ایده آل من (مخصوصا در زمان پیری) ... کار کردن در یک کتابخونس ... جایی که بر اساس این که طرفم چه ژانری رو دوس داره و یا قبلا از چه کتابایی خوشش اومده ... اول براش یه چایی بریزم و بعد هیمنطور که خاطرات شخصی خودم رو در مورد کتاب پیشنهادیم براش تعریف میکنم ... نظرش رو توی چهرش تعقیب کنم

:)






No comments:

Post a Comment

Followers