Saturday, November 28, 2009

در رویای بابل

در رویای بابل ... اثر تحسین شده ریچارد براتیگان ... بیش از هر چیز دیگری ... منو یاد شخصت شیرین دن کیشوت انداخت ... شخصیت داستان ... برخلاف دن کیشوت ... نه دستیار دارد و نه به خودش زحمت وانمود کردن  میدهد ... در خیال خود است و بس ... لذتی میبرد از نوع خودش ... بارها میشود که آخرین ایستگاه اتوبوس پیاده میشود و باید نصف راه رو ...  پیاده برگردد ... و من و تو چه میفهمیم که چه موقعیتهایی رو از دست داده که در رویای بابل باشد .

از کتاب ۱
من واقعا دوس دارم در رویای بابل باشم و دوست دختر زیبایی هم آن جا دارم ... اقرار به این نکته  آسان نیست اما من او را از دخترهای  واقعی هم بیشتر دوس دارم ... همیشه دلم میخواست دختری رو ببینم که به اندازه ی این دوستی که در بابل دارم جذبم کند ... نمیدانم ... شاید یک روزی ... شاید هیچ وقت
از کتاب ۲
حالی شان نبود که بیمارستان برای من چه جای راحتی بوده ... فقط دراز میکشیدم وهمه خرده فرمایشات رو انجام میدادند و عملا کاری نداشتم جز این که در رویای بابل سیر کنم


No comments:

Post a Comment

Followers