Tuesday, January 19, 2010

بهمن

بهمن ... ماه عجیبیه برای من ... ماه  از دست دادن عزیزای خیلی عزیز ... ماهی که به قولی ... بی بزرگتر شدیم ... بی فرمانده شدیم ... یه مشت آدم حیرون و ویرون شدیم

درست دو روز قبل از وفات اولی ... باهاش بلال خوردم ... هنوز صورت خندونش تو ذهنمه

فکر کنم یه هفته قبل از مرگ دومی ... رفته بودم سراغش ... نمیدونم برای چندمین بار تکرار میکرد ... چه بگویم که ناگفتنش بهتر است ... فرصت نشد داستان رستم و اسفندیار رو تعریف کنه

سومی کمرشکن بود ... هم ما ضعیف شده بودیم ... هم اون خیلی عزیز بود ... چند بار بااون و منبع لایزال مهربونی ... شال و کلاه کردیم به سمت ولایت ...  توی سکوت جاده ... از آرزوهاش میگفت ... این که دوس داشت زبون بلد بود و میرفت کل دنیا رو میگشت

خدایشان بیامرزد

بگذریم 

No comments:

Post a Comment

Followers