Saturday, January 30, 2010

خشت و آینه ... ۱۳۴۴ ... ابراهیم گلستان

روزگاری نه چندان دور ... حدود۴-۵ سال پیش ... بر حسب اتفاق دوستی از دوران دبیرستان رو دیدیم و دیدارها تازه شد ... از همه جا گفتیم و گفتیم تا این که دوستمان عرض کرد که  کل یوم فیلم ایرانی نمیبیند ... فقط فیلم خارجی ... از قضا ما هم در همان حول و حوش شهر زیبا اثر اصغر فرهادی رو دیده بودیم ... خلاصه پیشنهادی کردیم و دوستمان اجابت کرد و سکانس بعد ... تشکر رفیق از ما بود ... این که حتی خانواده رفیق ما هم با فیلم ارتباط برقرار کرده بودن ... این شد که این رفیق ما ... بعد از آن فیلم ... افتخار دیدن فیلم فارسی رو هم به سینمای ما دادن

همه اینها رو گفتم ... که اگر روزی روزگاری ... توی پرانتز خدا بیامرزه خسرو  و مراد بیک رو ... پرانتز بسته ... دوستی قدیمی رو دیدین که نسبت به فیلمای قبل از انقلاب ذهنیت منفی داشت ...فیلم خشت و آینه اثر ابراهیم گلستان ... میتونه گزینه خوبی برای معرفی باشه

و اما خود فیلم
   
بیست دقیقه پایانی فیلم ... من رو یاد بیست دقیقه ابتدایی فیلم بیست اثر عبدالرضا کاهانی انداخت ... بیست دقیقه سکوت و تو از این سینمای صامت به وجد میای ... سکانسای میانی فضای گفتگوی دو نفره مرد و زن ... من رو میبره توی بحثای دونفره فیلم بیفور سانست  ... درگیری های اول فیلم عین فضای فیلم فرانسوی بچه است ... به همه اینا مشاهده فضای شهری سال ۱۳۴۴ ... تیتراژ ابتدایی قشنگ و نقش همسایه در فرهنگ غنی  و فضول ایرونی رو هم اضاف کن ...

 

No comments:

Post a Comment

Followers