Thursday, March 3, 2011

خاطرات ساده ... خونواده ... پنگور


همینجوری داشتیم از هر دری صحبت میکردیم که بحث رسید به خونواده ... من ادامه دادم که همه چیز جایگزین داره ... غیر از خونواده ... با خنده گفتم ... جالب اینجاس که آدم برای انتخاب مهم ترین آدمای زندگیش مخیر نیست ... خنده تلخی کرد و گفت امیدوارم در آینده این قضیه تغییر کنه ... کمی گرفته ... ادامه داد که فقط یه خواهر دارد و رابطش با اون هم خیلی خوب نیست ... منم وارد جزییات نشدم ... فقط گفتم اگر دنیا رو از دریچه خواهرت ببینی حتما بهش حق میدی ....

بیت زیر رو هم ابتدا به فارسی و بعدش با ترجمه ساده به انگلیسی براش خوندم
اگر بر دیده مجنون نشینی ... به جز خوبی لیلی نبینی

حس کردم از وزن زبان فارسی خوشش اومد ... انرژی گرفت و ادامه داد که تو خونش یه گربه داره به نام پنگور ...اسم گربه رو با وسواس از فلان کتاب استخراج کرده و این قدر پنگور جان براش مهمه که زمانی که میخواسته خونه بگیره ... سلایق پنگور رو لحاظ کرده ... خونه ای آرام با حیاط و چمن کافی که پنگور خان حسابی هوا بخورن ... این رفیقمون حسابی سر ذوق آمد و از من میپرسه که حیوان خونگی چی دارم ... میگم هیچی و خیلی هم البت علاقه ندارم ... میگه کام آن ... حداقل باید یه گولد فیش داشته باشی ... من سریع یاد سفره هفت سین و مراسم سال نو میفتم ... موضوع می کشد به سنت سال تحویل






No comments:

Post a Comment

Followers