Saturday, July 11, 2009

زمانی برای دوست داشتن ... قلندران پیژامه پوش

چه قدر زمون میخوای که از یکی خوشت بیاد ... مدت زمونی که برای دوست نداشتن آدما نیازه رو خودم میدونم ... یه لحظه برای دوس نداشتن کافیه ... اما برای دوس داشتن آدما ...فکر کنم ... زمان زیادتری بخواییم ... مخصوصا افرادی با ویژگی های ما
او یه بیست روزی در این شهر بود ... به نظر میومد که خیلی چیزا داره ... چیزایی که برای خیلیا ارزشه و برای من دقیقا ضد ارزش ... میگفتن استاد فلان دانشگاهه و یا فلان قدر مقاله داره ... نمیدونم خفنه و هزار تا چیز ضد ارزشه دیگه ... نگاه اول من ... یه فرد کوچولویی بود که ورزش نمیکرد و خانوادش در اولویت دومش بود ... ولی من ازش خوشم اومد ... میتونم اقرار کنم ... روز بیستمی که داشت اینجا رو ترک میکرد ... ناراحت بودم ... میدونی چرا؟ چون خیلی ساده و خودمونی رفتار میکرد ... در بیان عواطفش خست به خرج نمیداد و هیچ موقع احساس نمیکردی که غریبه ای ... پشت کامپیوترم میشست و مسنجر من رو چک میکرد ... اصلا با این رفتار خودمونیش ... احتمال هر گونه ناراحتی رو از من سلب میکرد ... رفتاری که تو که از یه مرد متاهل با ۱۰ سال تفاوت سنی کمتر انتظار داری

بگذریم


قدیمترا ... توی یکی از پستای خدابیامرز ۳۶۰ ... راجع به دلایلی که یه آدم ممکنه از یه فیلم خوشش بیاد صحبت کردیم ... حالا چه موقع آدما با یه کتاب حال میکنن؟ جی دی سلینجر تو کتاب معروفش ... توی پرانتز ... ناطور دشت ...میگه ... وقتی با یه کتاب حال میکنه ... که بلافاصله بعد از خوندن اون کتاب ... هوس کنه به نویسنده کتاب زنگ بزنه ... باهاش راجع به کتاب صحبت کنه ... و خودش اقرار میکنه که این هوس براش در مورد خیلی از کتابای کلاسیک رخ نداده ... حالا بعد از مدتا برای من این هوس بوجود اومده ... بعد از خوندن کتاب قلندران پیژامه پوش ... حکایت چند پیرمرد ... که دور هم جمع میشن ... چایی نبات می خورن ... گاهی هم قروقوروت بالا میندازن ... با زمین و زمان حال میکنن ... کتاب حاوی ... محاورات روزانه این افراده ... برخلاف نظر خیلی آدما ... برای من که پیریه ایده آله ...


1 comment:

  1. نمیدونم يهو خيلی بی ربط چرا ياد نون والقلم افتادم. ميگم آخر اين قيام ما ميترسم به ... ختم بشه
    :D
    ;p

    ReplyDelete

Followers