Friday, July 9, 2010

کوری

توی یه جامعه ای که همه کورن ... انسان ها تا چه حد به اصولشون پای بند میمونند ... این اصول که میگم ... میتونه از ساده ترین اصل مثل اصل دستشویی کردن در جای مناسب در مقایسه باکنار خیابون باشه ... تا تعهدی که میان زن و شوهر برقرار است ... بی شک کوری اثر تحسین برانگیز ژوزه ساراماگو که اخیرا به رحمت ایزدی رفته ... یکی از هیجان انگیز ترین رمان هایی بود که امسال خواندم ...


عقیده شخصی: کلی با ژوزه حال کردم ... وقتی دیدم ... من هم مثل ژوزه در نوشتارم تا حد امکان از اسامی پرهیز میکنم و ترجیح میدم که صفت وصفی توی ذهنم رو به کار ببرم ... توی رمان کوری ... هیچ اسمی به کار نمیرود ... شخصیت های اصلی داستان عبارتند از ... اولین مرد کور ... زن اولین مرد کور ... دکتر ... زن دکتر ... دختری با عینک تیره ... پیرمردی با چشم بند سیاه ... پسر لوچ ... و همه جا همین القاب برای ارجاع استفاده میشود

از کتاب صفحه ۱۳۹
اگر نمیتوانیم کاملا مثل آدم زندگی کنیم دست کم هر چه در توان داریم به کار بگیریم تا کاملا حیوان نشویم

اولین جمله ژوزه در سخنرانی جایزه نوبل
خرمندترین کسی را که در تمام عمر خود شناختم ... نه میتوانست بنویسد و نه بخواند


خاطرات ساده: شنیدم استادی که شیرین ترین نمره ام در کارشناسی رو ازش گرفتم دار فانی رو وداع گفته ... این قدر بزرگ بود که جز سکوت چیزی نمیتوانم در موردش بگویم ... خدایش بیامرزد

:

No comments:

Post a Comment

Followers

Blog Archive