Thursday, July 8, 2010

خاطرات ساده: جشن نارنجی پوشان ... چرخشی از عرش تا فرش

من و کپل ایستاده و مشغول تماشای کنسرت خیابانی هستیم ... سروصدای عجیبی برقرار است ... جمله ای که من تشخیص میدم و به نظرم بیشتر رمانتیک میاد تا هیجانی متناسب با این روزا ... اینه که ... آی نید یو تو نید می ...آی نید یو تو لاو می و الی آخر ... همه شادن و شنگول
دخترکی جلوی ما ایستاده و هرز گاهی با شادی جمع ... بالا و پایین می پرد ... من و کپل همچنان بی احساسات برنامه رو تماشا میکنیم ... ملت شروع میکنن به رقصیدن و این دخترک تنها مانده ... وظیفه انسانی ما حکم میکرد که دست دخترک رو بگیریم و قری بزنیم ... دخترک هم متوجه این موضوع شده ... یاد زوربای یونانی به خیر ... اینجا بود ... حتما چند جمله چارواداری نثارمون میکرد ... خلاصه ... دخترک هم که متوجه شد دو پسر پشت سرش هستن ... سر تا پا شادی ... چرخشی کرد ... اول نگاهش به من افتاد ....من سایه نگاهش رو روی صورتم حس کردم ... ولی همچنان به تماشای کنسرت ادامه دادم ... از من گذشت ... دیگر خندان نبود ...ناراحت هم نبود بیشتر امیدوار بود ... حال به کپل مینگرد ... کپل توی خودش است و ساکت ... به چه فکر میکند من نمی دانم ...خلاصه ... چهره خندان دخترک تبدیل به ناراحتی شد ... همه این چرخش شاید در دو ثانیه انجام شد ... حال کاملا پشت به ما ایستاده ... ناگهان جهشی میکند ... میزند به جمعیت و دست دخترکی دیگر رو میگیرد و شروع میکند به بالا پایین پریدن ... من و کپل ...ناگهان زدیم زیر خنده



No comments:

Post a Comment

Followers

Blog Archive