دارم با سر رسید ور میرم ... جولای زوده ... بهتره به یه ریزالت هرچند کوچولو برسم بعد به استاد بگم که میخوام برم وطن ... آگوست میفته توی ماه رمضون شاید هوس کردیم یه مسافرت بریم حالا تو ماه رمضون که نمیشه ... سپتامبر که کلاسا شروع میشه و اول سال تحصیلی نمیتونی بگی که نیستی ... همه این کارا ... فقط به خاطر یه لبخنده که وقتی میشینه رو لبای مامان بابا ... اینگاری دنیا رو به من دادن .. امیدارم اواخر تابستون قسمت بشه بریم وطن
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
Followers
Blog Archive
-
▼
2010
(92)
-
▼
July
(12)
- جود گمنام ... Jude the Obsecure
- خاطرات ساده ... آهنگ های خالی گذشته
- خاطرات ساده ... مثلث مقاله ای
- خاطرات ساده ... کارگر برنامه نویس
- زمزمه روزانه ... زلف ...مو
- به خاطر یک لبخند نازنین
- کوری
- خاطرات ساده: جشن نارنجی پوشان ... چرخشی از عرش تا فرش
- خاطرات ساده: لانگ دیستنس... اشاره
- خاطرات ساده: اسلونی ... افراط و تفریط
- نگاه بالا به پایین
- لحظات ساده-خوش زندگی
-
▼
July
(12)
No comments:
Post a Comment