Tuesday, September 21, 2010

خاطرات ساده ... کنفرانس محبوب ... روز سوم


معمولا روزای انتهایی کنفرانس رو برای گردش انتخاب میکنم ... ولی با توجه به برنامه کنفرانس تصمیم گرفتم که امروز برم کمی توی شهر قدم بزنم ... مخصوصا که ارایه من روز آخر کنفرانسه ... توی شهر هم برای من بافت شهری بیشتر از چیزای دیگه جالبه ... خلاصه ساعت ۳ زدیم بیرون ... مغازه ها نسبتا بسته بودن ... فکر کنم ساعت ۲ تا ۴ خیلیا استراحت میکنن و ۴ دوباره شروع به کار میکنن ... هوا شرجیه و من بعد از مدتا قطرات عرق رو روی پیشانیم حس کردم ... اولین مقصدم ... توریستی ترین خیابون اینجا به گفته خودشون بود ... البت نزدیک این خیابون ... مراکز خرید زیادی وجود داشتن که کلا نظر من رو جلب نکردن ... وارد یه کتابفروشی شدم و دو تا کتاب این شهر رو به عنوان یادگاری خریدم ... پیر و جوان ... مرد و زن ... دانشجو و غیر دانشجو نداره به نظرم کلا مردم اینجا توی زبان انگلیسی بسیار ضعیف هستن و اونایی هم که صحبت میکنن جونشون بالا میاد تا دو کلمه حرف درست بزنن
اینجا خیابونا به نسبت کشورهای شمالی خیلی عریض ترن ... من خیابون دوطرفه ندیدم و داخل شهر اکثر خیابونا حتی اگر ۴ بانده باشن باز هم یک طرفه هستن ... سر هر کوچه و بازاری یه چراغ قرمز هست که کلا بهش توجه نمیشه ... تقریبا هر کی پشت چراغ قرمز بایسته به احتمال خوبی توریسته ...چراغ عابر هم سبز باشه ... میبینی ماشینا رد میشن ... فکر کنم از سیستم وطن ما الگوبرداری کردن ... توی مسیرم به صورت اتفاقی سری هم به دانشکده فلسفه زدم ... فضای دانشکده بیشتر به گل خانه شبیه بود تا دانشکده ...محوطه های مدور که در وسط ... گیاههای شبه استوایی به فلک رفته و در اطرافش صندلی بود ... خلاصه فضای دانشکده جون میداد برای بحث فلسفی







No comments:

Post a Comment

Followers

Blog Archive