Sunday, September 26, 2010

خاطرات ساده ... کنفرانس محبوب ... روز آخر ... غذا ... آفتاب



فکر میکنم اگر جای من ... مثلا کپل اینجا بود ... خیلی بیشتر از غذاها و رستورانای اینجا مینوشت ... غذا برای من خیلی جز لذایذ زندگی حساب نمیشه ولی با تمام این اوصاف نمیتونم از گفتن خوش مزه بودن و در عین حال ارزان بودن غذاهای اینجا اجتناب کنم ... اگر اینورا اومدین حتما برای رستورانای مختلف برنامه ریزی کنید ... رستورانایی هست که تنها با ۸ تومن میتونید ماهی و برنج و انواع سالاد همه به صورت نامحدود به اضافه یک نوشیدنی رو به بدن بزنید ... خلاصه غذاها هم به مزاج میسازن و هم بسیار ارزان هستن
بگذریم
روز آخر و نوبت ارایه ما شد ... تقریبا همه نفرات قبل از من دیرتر از موعد تموم کردن و نوبت من که شد ... وقت چایی و نوشیدنی بود ...مسیول ایتالیایی از من عذرخواهی کرد و گفت مشکلی نداری ارایت بعد از وقت استراحت باشه ... گفتم نه و حتی سعی میکنم ۱۰ دقیقه زودتر تموم کنم که برنامه زیاد شیفت نخوره ... اینو که گفتم ... لباش گل انداخت ... یه دست محکم داد و حسابی حال و احوال کرد ... ارایه کردم ... ۱۰ دقیقه زودتر تموم شد و رضایت رو تو چهرش دیدم

بگذریم
شب کمتر از ۵ ساعت خوابیدم و کله سحر ... راهی سرزمین نارنجی شدم ... از هوای حدود ۲۵ درجه آفتابی-شرجی ... وارد هوای حدود ۱۲ درجه بارونی شدم ... یاد دوستان محلی افتادم که موقع رفتنم به کشور گاو و قرمز ... گفته بودن موقع برگشت کمی آفتاب با خودت بیار


No comments:

Post a Comment

Followers

Blog Archive