Thursday, October 14, 2010

خاطرات ساده ... در کمبریج ... روز اول

توی فرودگاه مقصد ... یه سری آدم از قاره سبز هستن که راحت رد میشن ... یه سری از افراد غیر قاره سبز هم یه کم بیشتر معطل میشن و بعضا ممکنه انگشت نگاری هم بشن ... اما افرادی با ملیت معلوم ... نه تنها انگشت نگاری میشن ... بلکه بعد از طی همه این مراحل ... مصاحبه اختصاصی با پلیس فرودگاه خواهند داشت ... یقینا من جز گروه سوم بودم ... دو نفر با من مصاحبه کردند ... یکی سوال میکرد و دیگری یادداشت بر میداشت ... به صورت صریح نظراتم رو راجع به رژیم ... خود شخص الف نون و دیگر ارکان نظام پرسیدن و الی آخر ... حقیقتا ... تو دلم گفتم از موضع قدرت جواب میدم حتی اگر همینجا دیپورتم کنن ... بگذریم با طولانی شدن مصاحبه ... قطار موردنظر رو از دست دادم و بالتبع اون اولین روز گردهمایی رو نیز از دست دادم
بگذریم
اتاقی که در خوابگاه دانشجویی پیتر برام رزرو کرده بودن ... چیزی فراتر از هتل چند ستاره بود ... هنوز باورش سخته که باور کنم که خوابگاه دانشجویی میتونه این قدر فانتزی باشه ... بعدها از اهالی کمبریج هم شنیدم که اونا هم به خوابگاههای دانشجویی حسودی میکنن ... توی پرانتز ... فیلم این اعتراف موجوده و بعدا احتمالا آپلود کنم جایی ... استادم به کنایه میگفت که میشه به راحتی کلیسای اینجا رو برای ازدواج رزرو کرد ... مهمترین مشکل اتاق ... نداشتن اینترنت بود
بگذریم
عصر سری به اطراف زدیم و مهمترین کالیج اونجا که کالج پادشاه بود رو خوب سیاحت کردیم ... روز بعد هنگام پانتیگ که به سفارش یکی از دوستان انجام دادم به تاریخچه جالب همه این ساختمونا پی بردم ... تنبلی رو کنار گذاشتم و کمی عکس و فیلم گرفتم

شب خواستم استاد رو که خودش تعریف میکرد ژاپنی ها بهش میگن اندلوسی ... ببرم رستوران شیرازی در همون نزدیکیا ... که گفت قبلا اون رستوران رفته و غذاهای اونجا خیلی گوشتی است و ترجیح میده که غذای سبزی جاتی بخوره ... خلاصه ... من و استاد و یه انگلیسی و یه نفر از آفریقای جنوبی عازم رستوران هندی شدیم و جای همه شما خالی
تنوع مباحث ضمن شام خیلی زیاد بود ... بحث جالب از نقطه نظر من این بود که استاد انگلیسی ابراز میکرد که مردم انگلیس تنبل هستن و زحمت یادگیری یه زبان دیگر رو به خودشون نمیدن و یا نمیرن کشورهای دیگر تحصیل کنن و این برای جامعه آکادمیک انگلیس خوب نیست ... استاد از آفریقای جنوبی هم داشت من رو ترغیب میکرد که برای دوران پسا دکترا ... آفریقای جنوبی جای خیلی خوبی است

شب با شام برای این عزیزان تموم نمیشه و بعد از شام تازه نوبت نوشیدنی جات است ... به پیشنهای اندلوسی رفتیم به بار دانشگاه و اینجا بود که خاطرات این افراد من رو ... نخورده مدهوش کرد ... وقتی شروع کردن از جهانگردی های خود گفتن ... من جز سکوت چیزی برای گفتن نداشتم ... تازه و خیلی بیشتر از قبل ... به بسته بودن و بسته فکر کردن خودم ... پی بردم

No comments:

Post a Comment

Followers