Monday, October 18, 2010

خاطرات ساده ... در کمبریج ... روز دوم

صبح صبحانه به سبک انگلیسی میل کردیم که به نظرم خوب بود ... مخلوطی از تخم مرغ و سیب زمینی و گوشت و قارچ که به مذاق ما کل یوم خوش آمدند ... تا ساعت ۲ بعد از ظهر که باید میرفتم دانشگاه کاری نداشتم ... کمی توی شهر قدم زدم ... من شهرهای زیادی رو دیدم که میگفتن شهر دانشجویی هستند ولی به نظر من فضای کمبریج واقعا چیز دیگری است ... این ساختمونا و کالج ها در کنار عبور و مرور دانشجویا ... من رو یاد پیاده روهای انقلاب میندازه که غیر از کتاب و درس و غیره ... واقعا سخته که به چیز دیگه ای فکر کرد ... از کتابفروشی های زیاد و چند طبقه کمبریج رو هم نباید غافل شد که بسیار جالب بودن ... ناهار رو در بار عقاب خوردم و من هم به قول دوستم ... بدون این که حس کنم در چه جایی هستم ... ماهی و سیب زمینی رو زدم به بدن
بگذریم

توی اتاق ارایه ... برندگان نوبل و عکسای اونا به چشم میخورد ... ارایه کننده فردی از صنعت بود که داشت به مفید بودن استفاده از الگوریتم های ژنتیک در طراحی مواد شوینده اشاره میکرد و خیلی جاها هم اشاره میکرد که به دلایل تجاری ... نمیتونه جزییات رو بیان کنه .. بگذریم ... اندلوسی برای این که من با بچه ها بیشتر آشنا بشم ... یه جلسه توی بار دانشکده گذاشت و اسم جلسه رو آشنایی با چهره های جدید گذاشت
ساعت ۶ به بعد در بار بودیم و به مرور بچه ها شادتر میشدن و شنگول تر ... توی جمع ... من و دو نفر دیگه ... یکی از آفریقای جنوبی و دیگری از استرالیا ...بیشتر جدید بودیم ... برخوردها کل یوم خوب بود ... از مباحث غیر آکادمیک ... شاید بتونم به این اشاره کنم که خیلیا اسکوآش ورزش میکنن و حس بسیار خوبی به مردم اسکاتلند دارن ... آخر شب هم در خانه ... ساک رو آماده کردم برای سفر فردا

2 comments:

  1. نایب الزياره باش حاجی
    :D

    ReplyDelete
  2. جای آکادمیک ترین رفیق ما اینجا خیلی خالیه سید
    ;-)

    ReplyDelete

Followers