Sunday, October 3, 2010

خاطرات ساده ... آفتابه

روبروی لپ تاپ و غرق در افکارم بودم که اولین رفیقمان در غربت سرو کلش پیدا شد ... بلند شدم و سلامی کردم ... بالا پایین شد و تقاضای آفتابه کرد ... من هم شیشه آب میوه که معمولا در اتاق دارم رو بهش دام ... خلاصه رفت و شیشه رو پس آورد و گذشت ... این هم اتاقی ما که از کشور نارنجی هست ... با خنده پرسید: حسین ... رفیقت قراره به جای تو آزمایش ادرار بده ... خلاصه ... براش توضیح دادم که ما هم به دلیل پاکیزگی و هم به دلیل مذهبی باید با آب کارامون رو بکنیم ... سوالاتی پرسید و من هم جزیی تر جواب دادم چهرش عجیب شد ... آخرین جملش این بود که من شنیده بودم که مردم آفریقای جنوبی هم اینگونه رفتار میکنن ... بگذریم ...
دفعه بعد که بهش کشمش تعارف کردم ... حس کردم داره به نحوه دستشویی ما فکر میکنه ... تو دلم گفتم که تو دیگه چیزی از دست من نخواهی گرفت
:))

No comments:

Post a Comment

Followers