Thursday, October 21, 2010

خاطرات ساده ... شهر خاکستری

صبح ... بعد از تحویل کلید ... باید راهی اسکاتلند و شهر ادینبرگ میشدم ... به توصیه دوستان که میگفتن باید حداقل یه بار کمبریج تا ادینبرگ رو با قطار تجربه کنم ... با قطار عازم ادینبرگ شدم ... حدود ۵ ساعت طول کشید و از شهر های یورک و نیوکاسل رد شدیم ... نیوکاسل به نظرم خیلی قشنگ اومد ... سرانجام به شهر ادینبرگ یا همون ادینبرو رسیدم ... من بهش میگم شهر خاکستری ... چون ... محیط شهر ... از آسمون بگیر ... ساختمونا رو پیمایش کن تا برسی به زمین ... کل یوم خاکستری است .... پیاده عازم محل اقامتم شدم ... محل اقامتم توسط یه مصری اداره میشد که استاد دانشکده شیمی بود و بعد که از وطن و مذهب من اگاه شد ... بسیار بیشتر ما رو تحویل گرفت ... بعد که رفتم اتاقم ... دیدم که یه سجاده رو به قبله هم انداخته شده که با این کار غیر مستقیمش خیلی حال کردم ... خلاصه شب این عزیز سنی ما رو به شام دعوت کرد و دوتایی با هم رفتیم به رستوران پاکستانی که گویا مردم محلی شهر خاکستری هم حس خوبی به این رستوران داشتن ... بگذریم
خوشبختانه روز دوم ... روز ارایه من بود و من تو روز اول میتونستم با خیال راحت با جو ورکشاپ آشنا بشم ... حدود ۱۰۰ نفر توی ورکشاپ بودن و من بیشتر با بچه های نارنجی پوش میچرخیدم ... برخلاف انگلیس ... مردم اسکاتلند روابط عمومی بسیار خوبی داشتن ... مثلا من آدرس میپرسیدم ... طرف از محل کارش میومد بیرون ... مقداری راه میپیمود تا خیالش راحت بشه که من آدرس رو درست میرم ... یا از یکی جاهای توریستی رو پرسیدم ... طرف نقشه گرفت و ۱۵ دقیقه رو نقشه برام توضیح میداد ... من شرمندش شدم بوخودا ... مغازه ها هم کل یوم باز بودن ... از صبح زود تا شب دیر ... حتی یک شنبه ها هم باز بودن که این خود تفاوت مهمی محسوب میشه با یک شنبه های مرده شهر ما ... بگذریم
تو روز اول ... هم صحبت شدن با بروبچس بایولوژی و حرفایی که از مکانیسمای بدن میزدن ... من رو بسیار به این فیلد علاقه مند کرد ...خیلی هوس کردم که چند تا درس پایه بایولوژی بگذرونم ... با این مشکلات زمانی ... بعید میدونم که عملی بشه ... بگذریم
روز اول گذشت ... فردا روز ارایه است

No comments:

Post a Comment

Followers